"Find"

8.8K 442 122
                                    

خاب من يه داستان يافتم گفتم ببينم خوشتون مياد يا نه،لريه،خيليم درتي🔫😐اگه لايكاش به ده تا برسه تا پس فردا بقيشم ادامه ميدم اگه نه كه پاكش ميكنم
-----------
مادرش همیشه میزدش و هیچوقت باهاش خوب رفتار نکرد،اون همیشه از مادرش میپرسید،"ددي من کجاست؟اون مهربونه؟"ولی مادرش همیشه می گفت:"دو موردش از من نپرس"
لویی هیچ نظری در مورد این که دديش چه شکلیه نداشت
اون همیشه فکد می کرد دديش مرد مهربونیه
فکر می کرد دديش شجاعه

یه روز تصمیم گرفت بدون این که به مادرش بگه دنبال دديش بگرده
اون از همسایه ها و بعضی از دوستای خانوادگیشون پرسید ولی موفق نشد.

يه روز مادرش به لويي گفت:"میخوام همین الان به سفر برم"

لويي گفت:"دلم برات تنگ میشه"

رفت و گونشو بوسید.

مادرش یه نگاه بد بهش کرد و رفت.

'از دید لویی'
من الان تو اتاقمم،خونه خالیه
هیچکس به جز من اینجا نیست،من تنها اینجام.من میترسم،خیلی خیلی میترسم.چشمامو بستمو به خودم گفتم:"بخواب لویی بخواب"ولی ناگهان صدای زنگ درو شنیدم
خواب میبینم؟
بگذریم باید برم ببینم کیه.

درو باز کردم و اون چشای سبزو دیدم
لب های سرخ،موهای فر،من فقط گفتم وای خدا،این مرد چه فرشته ایه
من به قیافش خیره شدم
اون کیه؟؟

پرسیدم:"کی هستین؟"

اون به من نگاه کرد و بعد نگاهش سمت دیکم رفت و گفت:"من دديتم پسرم"

گفتم:"دديم؟"

_"درسته،من منتظر این لحظه بودم،مادرت اجازه نمیداد ببینمت"
اون اینو گفت و من شروع به بغل کردنش کردم و گفتم:"ددى دوست دارم"

اون گفت:"منم دوست دارم پسر"

من گفتم:"ددى ببا تو مامان ابنجا نیست"

---------
اون آمد تو و خونه رو دید زد

لویی با اشکایی که تو چشاش جمع شده بود پرسید:"ددى اسمت چیه؟"

هری گفت:"من هری استایلزم و تو ام لوییس استایلز خواهی بود،چون من دیر یا زود تو رو از مادرت میگیرم"

اون دستشو روی دیک لویی گذاشت

لویی گفت:"چی کار میکنی ددى؟"

هری جواب داد:"هیچی پسر،فقط میخوام یکم بدنتو حس کنم،مامانت هیچوقت نمیفهمه،اگه ما بهم عشق بورزیم

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now