"Love"

4.8K 344 64
                                    

لویی با صدایی لرزون گفت:"ددى منظورت از عشق ورزیدن چیه؟"

هری همونطوری که داشت لباشو گاز می گرفت گفت:"پسر نترس،ددى بهت آسیب نمیزنه،من فقط میخواب شبو با تو باشم"

لویی گفت:"ددى من نمیتونم رد کنم که تو هات نیستی و دديمى،ولی یه چیزی ایراد داره"

هری وقتی پشت لوییو میمالید گفت:"همکسو همه چیزو فراموش کن لویی،فقط برای امروز"

لویی گفت:"ددى خواهش میکنم،من خجالت میکشم"

ولی دديش قبول نکردو به لویی نگاه کرد،که فکر میکرد باباش میخواد کار بدی باهاش کنه و گفت:"لویی بلند شو میخوام لباساتو در بیارم"

لویی واقعا خجالتی بود،بایدم خجالت میکشید،باباش واقعا زیبا بود،اون حتی جرعت نگاه کردن بهشم نداشت

هری به لویی گفت:"چه باسن بزرگی داری پسر"

لویی جواب داد:"واقعا بده"

هری که داشت به باسن لویی ضربه میزد گفت:"نه خیلیم خوبه،من دلم میخوام کل روزو شب،این باسنو ببوسم"

لویی گفت:"ددى درد میکنه"

هری گفت:"پسر فقط بذار برا امروز به باسنت ضربه بزنم"

لویی گفت:"قبوله،اما فقط برای امروز"

هری لباسای لوییو در آورد.

هری که داشت باسن لوییو میبوسید گفت:"فکر کنم تو مزه خیلی خوبی داری پسر"
اما متاسفانه صدای در اومد.

لویی به هری که قیافه ناراحتی به خودش گرفته بود گفت:"من میرم درو باز کنم ددى"

هری همیشه میخواست با پسرش باشه،و بهش عشق بورزه،ولی متاسفانه اون کارش با پسرش تموم نشده بود.

لویی درو باز کردو لیام رو دید

لویی گفت:"سلام لیام"

لیام گفت:"تنهایی لویی"

لوی جواب داد:"خب راستش نه"

لیام پرسید:"کی اینجاست؟"

لویی گفت:"بیا ببین،من دديمو پیدا کردم،اون اینجاس،باورت میشه؟"

لیام به باسن لویی زدو گفت:"وایی واقعا برات خوشحالم"
لویی گفت:"این کارو نکن"

لیام گفت:"چرا؟"

لویی گفت:"باسنمو ول کن"


وقتی لویی داشت با لیام حرف میزد هری اومد و به لیام گفت:"تو کی هستی؟"
لیام جواب داد:"فقط یه دوست"

هری داشت تو چشای لیام نگاه می کرد یه نگاه زشت و بعد گفت:"بهش دست نزن،اون مال منه،من پدرشم،و فقط مال خودمه،فقط خودم"

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now