"New Home"

1.4K 131 7
                                    

د.ا.ن لويي
تا حالا هيچوقت فكر نميكردم سوار همچين ماشيني بشم انگار خدا دوباره درهاي اميدو به روم بازكرده،درهايي كه تا يك ساعت پيش بسته بود

من داشتم كل ماشينو برانداز ميكردم توش خيلي لوكس بود،اما همه جا يجورايي كثيف و خاكي بود،حتي زير پام يه قاچ پيتزاي گاززده بود،من سعي كردم به روي خودم نيارم ولي فهميدم پاكيزگي و تميزي هيچ اهميتي براي نايل نداره برعكس ليام

اوه اميدوارم جاش الان بهتر از قبل كه زنده بود باشه،مطمعنم كه هست،از زمان كشته شدن مامان و دستگيري ددي يا همون هري نتونستم بهش فكر كنم،به هرچيزي كه در اين باره فكر ميكردم هري ميومد تو ذهنم براي همين همه افكارمو از سرم بيرون كردم نميخواستم ياد اون و كاراي كثيفش بيفتم

جو بين من و نايل خيلي ساكت بود،داشتم اذيت ميشدم،ميخواستم دوباره يچيزي بگم تا دربارش حرف بزنيم اما گند زدم و دوباره همون آشو همون كاسه(😐😹)

-هي نايل ميتونم شيشه رو بكشم پايين؟

-البته!

دوباره بعد چند دقيقه سعي كردم تا يچيزي بپرسم چرا اين پسر اينقد ساكته

-خب راستش گفتي تنها زندگي ميكني

نايل بهم يه لبخند زدو پرسيد:"عجيبه لويي؟"

-نه نه اصلا عجيب نيست،خانوادت پيشت نيستن؟

-خب راستش پدرم تاجره و مدام تو سفرعه،هيچ وقت يه جا نيست،منم از همينجا كمكش ميكنم و يسري از كاراشو انجام ميدم و مامانمم كه از پدرم جدا شده،اون وقتي بچه بودم مارو ول كردو با يه مرد ديگه ازدواج كردو رفت پاريس

ميخواستم باهاش همدردي كنم بنابراين گفتم:"اوه نايل من متاسفم نميخواستم ناراحتت كنم"

با خونسردي جواب داد:"نه اصلا من ناراحت نشدم خيلي وقته باهاش كنار اومدم تو چي؟"

ميخواستم با يكي دردودل كنم و همه اين غم و غصه ها رو بيرون بريزم اما وقت نشد نايل با دستش اشاره كرد رسيديم

اون كيفشو از صندلي عقب برداشتو گفت:"خب بذارش براي يه وقت ديگه من مشتاقم تا بيشتر در موردت بدونم لويي"

از ماشين پياده شديم و من يه عمارت بزرگ سه طبقه جلوي روم ديدم

دهنم از عظمت اون عمارت خشك شده بود
من من كنان گفتم:"نايل توي پارك بهم گفتي تو يه تخت اضافه داري تا من پيشت بمونم اما..."

اون نذاشت حرفمو كامل بزنم
-خب حدس زدم اگه دقيق برات توضيح بدم باهام نياي لوييس خب زود باش اينجا دو نفر دارن از گشنگي ميميرن

اين بار وقتي منو لوييس صدا من دلگير نشدم چون اون از عمد اين كارو نميكنه،سعي كردم برام عادي شه

وسط حياط يه آبشار خيلي بزرگ بود كه آبو با فشار ده متر به بالا ميپاشيد اطراف كاخم يه باغ بزرگ پر از افراها و كاجاي بلند بود،همه جا صداي جيرجيرك ميومد،موجودات كوچيك و طلايي مزاحم

نايل از جيبش يه كارت دراوردو باهاش درو باز كرد و دست منو كشيد و گفت تا دنبالش برم......

----
خا راي و نظر يادتون نره😐💔
خيلي زحمت كشيدم اپ كنم ناموسن😐

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now