"Surprise"

2.7K 164 62
                                    

ديگه نتونستم تاب بيارم و از حال رفتم.ديگه بعد اون هيچى نفهميدم.

بيدار كه شدم تو يه اتاق بودم.توى اتاق خيلى بزرگ،روى تخت بودم لباسم تنم نبود

شب بود،از پنجره خورشيدى نميديدم كه بگم روزه،هوام خيلى تاريك بود

موهام خيس بود،بوى توت فرنگى ميداد

ددى منو برده بوده حموم

هنوز از دستش عصبى بودم،ازش ميترسيدم

اگه لباس داشتم فرار ميكردم،اون ميدونست من اين كارو ميكنم برا همين برام لباس نذاشته بود،ددى خيلى زرنگه

روى لبه ى تخت نشسته بودم كه با صداى هرى به خودم اومدم

-لويي،بيدارى؟بيا شام!

رفتم روى تختو خودمو به خواب زدم

ددى داشت از پله ها بالا ميومد

اومد كنار تخت تكونم داد
-لويي،بيدار شو بيا ببين چى برات پختم

با لحن خوابالو گفتم:"فعلا سيرم،نميتونم چيزي بخورم،من به خواب احتياج دارم"

-هيچوقت به ددى دروغ نگو و خودتو به خواب نزن،بلند شو بريم يه سوپرايز برات دارم

نميخواستم بلند شم اما اون تا بلندم نميكرد از اتاق نميرفت كه.

بلند شدم يه لبخند بهم زد.
گفتم:"هنوز از دستت ناراحتم،تو منو اذيت كردى ددى"

-قول ميدم اگه ديگه اين كاراتو تكرار نكنى از اين كارا باهات نكنم،در ضمن بخاطر تو با اون پسره،ليام،كارى نداشتم.ميخواستم بكشمش بدون هيچ شوخيى،راستى يدونه از شلواراى راحتى منو از تو كمدم بردار به تنته،پايين منتظرتم

رفتم سر كمدشو يه شلوار قرمز كه روى رو بودو برداشتمو تنم كردم بدون هيچ لباس زيرى/:

از پله ها رفتم پايين سعى كردم باهاش مهربون تر باشم شايد ميذاشت برم

تو چيدن ميز كمكش كردم.

چيكن استراگانوف درست كرده بود.

از توى فر برش داشت و با همون ظرفش اوردو گذاشتش روى ميز

واو چه بويي ميداد ولى چشمم به قارچاش افتاد بهش گفتم:"ددى تو اين غذات قارچ ريختى؟من به قارچ حساسيت دارم،من هيچوقت پيتزاهم نميخورم،اگه قارچ بخورم راهى بيمارستان شدما"

-كارى نداره كه،الان ددى قارچاشو برات جدا ميكنه

يه بشقاب برداشتو يكم از غذا رو برام ريخت،بدون قارچ.

اون موقع واقعا نميتونستم چيزي بخورم بعد اون همه دردى كه تحمل كردم

-لويي چرا با غذات بازى ميكنى؟من كه قارچاشو برات جدا كردم.

-من ازت ميترسم ددى فقط بذار برم خواهش ميكنم بذار برم،من دوست دارم اما كارايي كه ميكنى باعث ميشه ازت متنفر بشم ددى

-بعد شام برات جبران ميكنم قول ميدم

سعى كردم خودمو كردم تا يكم غذا بخورم،وقتى اولين قاشقو خوردم واقعا خوشم اومد

ددى اشپز خوبيه،حتى بهتر مامان

شامو تموم كرديم.

باهم ظرفارو جمع كرديمو

ددى داشت ميذاشتشون تو ماشين ظرفشويي

منم رفت سمت كاناپه

رفتم تو فكر اصلا از اوندن ددى با خبر نشدم

اون كنارم بود

زد روى پامو گفت:"امشب تو منو به فاك ميدى"

------
😐🔫
نظر و راى فراموش نشه😐😐😐❤️❤️❤️❤️❤️
غلطم داشت به بزرگى خودتون ببخشيد😞😂💦💦

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now