"BDSM"

3.2K 168 48
                                    

پيچيدم توى كوچه ليام

تا اومدم درو باز كنم يكى از پشت دهنمو گرفت.

همونجورى كه دهنمو گرفته بود منو كشيد يه گوشه تا كسى نبينتمون.

بهم گفت:"اگه جيغ نزنى با اون پسره ليام كارى ندارم ولى بايد باهام بياى"

سرمو به نشونه تاييد تكون دادم دستشو از رو دهنم ورداشت من گفتم "قول دادى ها"

دستشو روى ديكم گذاشت و محكم فشار داد،ديكمم سيخ شد😐 بعد گفت:"ديكت برا كى اينجورى ميشه؟"

سعى كردم جوابشو ندم ولى اون داشت جاى حساسمو فشار ميداد/:

گفتم:"تو،فقط تو"

-خب،خوبه حالا دنبالم بيا،اونو كارى ندارم ولى به جاش تو تنبيه ميشى،فكر گذشتم نكن"

سرمو به نشونه قبوله تكون دادم

-دنبالم بيا بايد بريم خونه من

-باشه ددى

دنبالش راه افتادم،تو راه دستاشو مشت كرده بود،معلوم بود حسابى عصبيه.يعنى اين دفعه باهام چيكار ميكنه؟

سوار يه وانت قرمز شديم.

تو راه اصلا باهام حرف نزد و فقط اخم كرده بود.

از شهر خارج شديم و تو يه جاده خاكى رفت.اونقد ادامه داد تا به يه خونه رسيد.

-پياده شو،رسيديم

پياده شدم و پشت سرش راه افتادم.

درو باز كرد و رفتيم تو.خونه خيلى بزرگى بود.همه چيز چوبى بود.ولى اصلا مرتب نبود،يجورايي به سمسارى بيشتر ميخورد تا خونه

نشستم رو مبل.ددى رفت تو اشپزخونه.

سه چهار دقيقه ديگه با دو تا ليوان اب پرتقال برگشت.

يه ليوانشو داد بهم،منم يه نفس همشو سر كشيدم

-ديگه نميذارم از پيشم برى،هيچوقت لويى

سرمو پايين گرفتمو جوابشو ندادم.تو سرم احساس گيجى داشتم.چشام كم كم داشت ميرفت.فكر مى كردم ضعف كردم

نميتونستم سر جام بشينم.كم كم از مبل افتادم و چشمام بسته شد.

---------
وقتى چشمامو باز كردم همه جا سياه بود،تاريكى محض.

هيچى معلوم نبود.انگار از يه جا آويزون بودم."بدون لباس"

داد زدم و ددى رو صدا كردم ولى جوابى نشنيدم

بعد پنج دقيقه صداى پاى ددى امد،ميدونستم خودشه،ميدونستم.صداى چكمه هاى خودش بود.

-خب وقته تنبيهت رسيده،گفتم كه اصلا گذشتى وجود نداره،مگه نگفته بودم سمت اون پسر نرو.چرا نميفهمى تو فقط مال خودمى لويى؟چرا تو گوشت نميره؟اما با تنبيه اين دفعه ميفهمى فقط مال منى،نه هيچكس ديگه

بلند گفتم:"من نميخواستم برم.باور كن ددى نميخواستم،مامان بهش گفته بود منو از خونه ببره تا از شما دور باشم"
امد جلو و كيسه رو از رو سرم برداشت.

درست حدس زدم من با طناب از سقف آويزون بودم لخت لخت.

ددى هم جلوى من بود.صورتش عرق كرده بود اما از هميشه جذاب تر بود.دستش يه كمربند بود.ميخواد مثل اون دفعه منو تنبيه كنه

-ددى خواهش ميكنم اين كارو باهام نكن.من اينجورى ميكنى ازت ميترسم،خواهش ميكنم.

سرشو به نشونه هرگز تكون داد.و كمربندو باز كرد.

شروع كرد.كمربندشو با تموم قدرتش زد به باسنم.جيغم هوا رفت ولى اون توجه نكرد

دفعه بعد محكم تر زد.اينقد ادامه داد كه كم كم داشتم بيهوش ميشدم.

طناب پايين تر اومدو به زمين نزديك شد.

ينى تموم شد؟

-خب حالا نوبت ديكمه

ديكش رو اورد جلوى دهنمو كامل كردش تو دهنم

داشتم بالا مياوردم.نميتونستم نفس بكشم

هر دفه كه بيشتر ناله ميكردم سرعتش بيشتر ميشد،پس تصميم گرفتم تحمل كنم.

از اين كار دست كشيد.رفت اونور و ديدم يه كبريت با شمع دستشه.

-حالا حالاها تنبيهت تموم نميشه،تو هنوز نفهميدى كه فقط مال خودمى

با گريه گفتم:"ددى فهميدم،خواهش ميكنم.قول ميدم"

شمع و روشن كرد.رفت پشتم.شمع ميسوخت و وقتى آب ميشد ميريخت رو باسنم

از درد جيغ ميكشيدم،و اون همينجورى كه شمع دستش بودو باهاش باسنمو ميسوزوند،به جاهايي كه سوخته بودو قرمز بود ضربه ميزد.

اين دفعه ديكشو كرد توم.ولى اين ديك خودش نبود،ديكش كوچيك بود ولى اين يكى دو برابر ديك ليام بود.داد زدم:"ددى خواهش ميكنم بسه بهت قول ميدم،التماس ميكنم تمومش كن"

ديگه نتونستم تاب بيارم و از حال رفتم.ديگه بعد اون هيچى نفهميدم.........
--------
اين قسمت بى دى اس ام بود😐😐😐😐
طفلى لويي😭💔

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now