27

5.5K 864 417
                                    

"آم پس دیگه سفارش نکنم ؟ ببینین صبحا اصلا به زور بیدارش نکنین اصلا صبح نرین پرده ی اتاق رو بکشین واقعا بد اخلاق میشه، قهوه اش هم هر روز صبح باید بخوره ... اها حتما مطمئن شین غذاشو کامل میخوره! نمیخوام لاغر شه! غذاش مقوی باشه ولی بدمزه نه! دیگه آم ... هر اتفاقی هر اتفاقی افتاد سریعا با من تماس میگیرین که خودمو برسونم ... میدونم تابستونه ولی لویی با باد کولر هم سردش میشه مواظب باشین سرما نخوره ... گفتم مطمئن شین غذاشو بخوره ؟ "

هری بعد از اینکه تند تند و پشت هم سفارشای لازمو به پرستار مسئول لویی میکرد کرد دستشو مضطرب پشت گردنش کشید و به پرستار نگاه کرد

"اوه اقای استایلز لازم نیست انقدر نگران دوستتون باشین ما حواسمون به همه چیز هست"

پرستار با لحن کشیده و عشوه داری گفت و لبخند زد

"دوست پسرم !"

"بله ؟!"

"شما گفتین دوستم و من تصیح کردم، دوست پسرم !"

"اوه ... بله بله "

کاملا مشخص بود که پرستار شوکه شده چون اون لبخند احمقانه اش از صورتش محو شد و جاش رو به چشمای علامت تعجبی داد

هری برای بار اخر نگاهی به در اتاق لویی کرد و تصمیم گرفت بالاخره بره

"دیگه سفارش نمیکنم"

منتظر جواب نموند و به سمت در خروجی رفت

در حقیقت ماجرا این بود
بعد از اینکه هری همراه نایل به دیدن لویی اومد و بقیه ی وسایلای لویی رو اورد لویی ازشون خواست که دیگه به دیدنش نیان تا وقتی که خود لویی باهاشون تماس بگیره

لویی گفت تو این شرایط میخواد تنها باشه و لازم نیست هر روز یکی کنارش باشه

درواقع لویی دوست نداشت وقتی حالش بد شد کسی شاهد ضعفش باشه اون واقعا احتیاج داشت تنهایی این مرحله رو رد کنه

هری اصلا راضی به این کار نمیشد ولی وقتی دید این واقعا خواسته ی قلبی لوییه و لویی اینطوری راحت تره تصمیم گرفت قبول کنه -با اینکه خیلی سخت بود و اصلا دلش نمیخواست- برای همینم بود وقتی که از اتاق لویی بیرون اومد یکسره داشت به پرستارای اونجا سفارشای مختلف میکرد و مثل مردایی که همسرشون توی اتاق خونه درحال زایمان طبیعیه نگران و پریشون اینور اونور میرفت

ولی خب چاره ای نبود دیگه نه ؟ لویی باید اینجارو تنهایی رد میشد

و البته لویی هم کلی به هری سفارش کرد که " تو مثلا طراح لباسی یکم برو به کارات برس به جای اینکه الکی ول بچرخی !" و هری هم تصمیم گرفت بازم به حرفش گوش کنه

"اوه هی !! "

با پرتاب شدن نایل توی بغلش هری از فکر در اومد

friends with benefits (L.S)Where stories live. Discover now