11

6.9K 955 448
                                    

به سختی گوشیشو از زیر بالشت کشید بیرون تا جواب بده
اون هنوز خیلی خوابش میاد و بدنش کوفتس و هیچ ایده ای نداره چرا گوشیشو خاموش نکرده

"بله بله"

با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد جواب داد
اون انقدر خسته و خوابالوده که حتی اسم روی گوشیش رو هم نگاه نکرده

"لویی لیامم میشه درو باز کنی"

لویی درحالیکه چشماش بسته بود رو تخت نشست و بالشتشو بغل کرد و داشت به این فکر میکرد که لیام کیه

"الووو لویی میشنوی؟"

لیام یه بار دیگه صداش کرد که باعث شد لویی از چرتش بپره

"ها آها اره الان میام"

با تنبلی از تخت بلند شد و آسه آسه رفت سمت آیفون و درو باز کرد که تازه یادش اومد هیچی تنش نیست
سریع به طرف اتاق خودش رفت تا قبل از اینکه لیام برسه پشت در یه چیزی بپوشه

در اتاقو باز کرد اولین چیزی که جلوی پاش دید یکی از لباسای هری بود
کم کم سرشو بالا اورد و کل اتاقو دید که هرکدوم از لباساشو یه جا پرت شده و مچاله شده بود و هری که پتو رو تا زیر گردنش کشیده بود بالا و دورش پیچیده بود و به پهلو خوابیده بود
موهاش روی کل صورتش ریخته بود و فقط دهنش معلوم بود که لباش یکم باز بود و نفسای اروم و سنگین میکشید
لویی اگه صدای زنگ درو نمیشنید شاید ساعت ها همونجا می ایستاد و به هری نگاه میکرد ولی مجبور شد سریع یه شلوارک بپوشه و بره درو باز کنه

"سلام بیا تو"

لویی سعی کرد با انرژی دعوتش کنه ولی اون خستس کوفتس و احتیاج به دوش داره پس زیاد موفق نبود

"سلام خواب بودی؟"

لیام درحالیکه لویی به طرف پذیرایی هدایتش میکرد پرسید

"اره ساعت چنده مگه؟"

"یازده . البته ببخشید یهو اومدم ادرسو از راننده گرفتمو چون دیشب پیام دادی همراه هری ای اومدم اینجا"

"دیشب دیر خوابیدم"

لویی سرشو خاروند و با شرمندگی گفت

"هری اینجاست؟"

"اره خوابه نگو که بیدارش کنم چون دلم نمیاد !"

"یعنی باید بمونم تا بیدار شه؟"

لیام با حالت مشکوکی پرسید در واقع اون از وقتی اومده مشکوک نگاه میکنه مشکوک حرف میزنه مشکوک راه میره
بیشتر شبیه پدریه که داره با پسری که با دخترش قرار میذاره حرف میزنه
یه جورایی شاید عصبانی باشه شایدم غیرتی شده باشه !
اون نمیتونه این حس محافظت از هریو از خودش دور کنه و خیلی وقتا شبیه بابا ها میشه

"اره خب اون از من خسته تره بالاخره"

لویی با لحن شیطونی گفت که لیام اصلا خوشش نیومد
نه اینکه لیام از لویی بدش بیاد نه ولی خب این حسی که با کسی حرف بزنی که رفیقتو به فاک داده یا رفیقت به فاکش داده یه جوریه و اینکه خود طرفم بیاد بگه خیلی بدترش میکنه
قضیه ی همون حس محافظت و غیرت و اینجور چیزاست
همه ی دوستای صمیمی به هم از این حسا دارن مگه نه؟!

friends with benefits (L.S)Where stories live. Discover now