***

با درد همه جای بدنم از خاب پا میشم.نمیتونم خیلی تکون بخورم و پلکام هنوز واسه باز نگه داشتن سنگینه.

پاهام تویه همون وضعیه که آخرین بار دیدم.نمیتونم بیارمشون پایین ، پس درد شدیدی تو پشتمه.فقط میتونم سرمو تکون بدم و اجازه بدم آروم هق هق کنم.فقط یکیو میخام که بیاد این اتاق و از من مراقبت کنه چون خیلی بهش نیاز دارم.

خوشبختانه خیلی زود یه پرستار میاد و نزدیکم میشه.اون با محبت لبخند میزنه ولی متاسفانه من نمیتونم جوابشو بدم.تمام ماهیچه هام احساس ضعف میکنه.

چند تا چیزو چک میکنه ، شاید میخاد مطمعن شه که بعد سقط جنین من خوبم.

~:" میتونید تکون بخورید آقای پین؟" وقتی یبار دیگه این اسمو میشنوم ناله میکنم.دکتر باید بهش میگفت که من دوست ندارم به این اسم صدام کنن.شاید اون این حس تنفرمو نفهمیده.

-:"زین." آروم میگم.

~:"ببخشید؟" با گیجی میپرسه.

-:"بهم بگو زین ، من نمیخام-نمیخام اون اسمو بشنوم.اون اسم من نیست." سعی میکنم تا اونجایی که میتونم صدام ناراحت باشه ، پس میفهمه.

~:"او باشه.من متاسفم زین." میگه و خنده ی منو به دنبال داره.

-:"نه نمیتونم تکون بخورم ، خیلی درد دارم." مثه یه بچه ی کوچولو نق نق میکنم.

~:"واستا ، بزار کمکت کنم." یه طرفمو میگیره و کمکم میکنه با احتیاط بلند شم.لباسامو در میاره و میده بهم ولی بعدش کمکم میکنه که بپوشمشون-زیادم اهمیت نمیدم ولی یکم قرمز میشم-وقتی که داره بهم خبر میده با بدنم نمیتونم فعلن هیچ کار سختی کنم.

~:"هیچ آشنا یا دوستی نداری که ببرتت خونه؟"

یکم فک میکنم ولی بعدش سرمو تکون میدم چون صادقانه بگم من کسیو جز لیام ندارم.

~:"تو اینجا به یکی نیاز داری ، شاید یکی از همکارای ما که ببرتت خونه؟این  خطرناکه ممکنه دوباره دردت شروع شه."

سرمو به نشونه ی تایید تکون میدم بدون هیچ فکری ، چون تمام چیزی که الان میخام اینه که بخابم و همه ی چیزارو فراموش کنم ، مثل همیشه.

-:" البته."

و بعدش اون به یکی از همکاراش زنگ میزنه و ازش میپرسه که میتونه منو بی خطر ببره خونه ، مثه اینکه راضیه چون میاد منو از رو تخت بلند میکنه.وقتی میزارتم زمین آروم ازش تشکر میکنم و اونم جوابمو با تایید سر میده و البته یه لبخند خوب.

موهای بلوند کثیفی داره (رنگ بلوند کثیف نه اینکه موهاش کثیف باشه!)و چشمای آبی که بنظر سرد میان و البته همزمان گرم.یه پوست رنگ پریده ایی داره که به چشماش میاد و یکمم از من بلندتره.این پسر خیلی خوب بنظر میاد ، پس نباید نگران باشم که منو بدزده یا لخت کنه یا یه چیزایی مثل این

+:"من نایل هورانم ، صدام کن نایل." خودشو معرفی میکنه و من میتونم از لهجش بگم که اون ایرلندیه.

-:"من زین مالیکم ، صدام کن زین." واسه باره سومه که امروز میخام منو با اسم کوچیکم صدا کنن.

و ما آروم به سمت بیرون میریم ، میدونم که تا یه حدی میتونم راه برم چون ماهیچه هام هنوز به شدت ضعف داره.

+:"میخای که من ببرمت؟بنظر میاد میلرزی." نایل خیلی خوب و مهربون میپرسه.ولی من پا دارم و میخام ازشون استفاده کنم پس فقط سرمو تکون میدم.

-:"ممنون ، ولی من میخام یبار دیگه حسشون کنم."(پاهاشو)

واسه چند دیقه راه میریم ، انتخاب کردیم که راه بریم چون آپارتمانی که انتخاب کردم خیلی دور از کلینیک نیست.یادم میاد که من و لیام بعضی وقتا میرفتیم اونجا ، بیشتر آخر هفته ها.ما اون آپارتمان و باهم تمیز کردیم و آخرش همدیگرو کثیف کردیم و لیام منو دور تا دور خونه بغل کرد و چرخوند.سرمو تکون میدم که این افکار بپره.

+:"تو خوبی؟" نایل میپرسه ، کمک میکنه که بهتر از افکارم دور شم.

-:"آره ، میشه بهتر شم."

+:"چی شده؟" ولی بعد سوالشو تصحیح میکنه :" میدونی ، من اینجام اگه تو دوس داری که با یکی درمیونش بزاری.و اینکه اگه فک میکنی مشکلی نیست امیدوارم بتونم کمکی کنم."

بهش لبخند میزنم ، اون خیلی باهام مؤدبِ.و درواقع من از آدمای مؤدب خوشم میاد چون همیشه اونا راحتیِ بقیرو میخان.

-:"چند سالته؟" بجاش این سوالو میپرسم.

+:"بیست و چهار ، تو؟"

چشمام یکم گرد میشه ، بنظر میاد از سنش جوون تر باشه.فکر میکردم دور و برای بیست یا نوزده باشه.

-:"بیست و پنج سالمه." چند ثانیه مکث میکنم. :" شاید وقتی برسیم بتونم بهت بگم.البته اگه واسه یه کوچولو موندن مشکلی نداشته باشی."

لبخند میزنه :"چرا باید داشته باشم؟من خودم بودم که پرسیدم و البته که من مشکلی باهاش ندارم.از طرف دیگه من دیگه نباید برم کلینیک چون شیفتم تموم شده!"

_______________________________________

اینم از نایل که پرسیدین کجاست!
من شبا این موقع ها آپ میکنم چون فقط الانا سرم خلوته!و همین دیگه...

-//Kim

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Where stories live. Discover now