+:"نکن."

-:"چی؟"میپرسم و نگاش میکنم ، چشماش بستست.

+:"بیا دوباره بخوابیم." زمزمه میکنه :" فعلن گشنم نیست."

به این لیام بچه میخندم.دستمو رو لپش میزارم و میکشم.

-:"بیبیِ گُنده."

یهو چشمآشو باز میکنه و لباسمو تو دستش میگیره .

+:"بیبی تویی زین."

شونه هامو بالا میندازم و باعث میشه اون خودشو بندازه رو منو دستاشو دوطرفم بزاره.جوری منو نگا میکنه انگار میخوآد بترسونتم.الان دارم حس میکنم که آره واقعن منم که کوچولوام.

ضربان قلبم بلند میشه ولی وقتی تمام صورتمو میبوسه آروم میشم.

+:"بیبی!"

-:"ددی."و میخندم.

***

Liam's POV

دو هفته از اون صبحی که زین حالش بد شد و بالا آورد میگذره.دیگه اتفاقی نیوفتاد.زین خیلی میخوره.به راحتی بداخلاق میشه.شبا زودتر میخوابه ، و زودترم خسته میشه.اینا منو یاد اولین بارداریش میندازه.این خیلی منو عصبی میکنه.و بعدش من یاد یه چیزی میوفتم.

این دلیلشه که الان تلفنش دستمه ، قدم میزنم چشمم به پیاماشه.انگشتمو رو صفحه گوشی تکون میدم ، کلی مسیج از اون حرومزاده.ولی زین هیچکدومو نخونده.حدس میزنم از دست این مادرجنده خسته شده ، حتی یدونه ازین مسیجای گوهم جواب نداده.

From: Harry
من بابت کاری که باهات کردم متاسفم

From: Harry
من باید باهات بهتر رفتار میکردم

From: Harry
زین لطفا

From: Harry
دلم تنگ شده واست

همین الان یه مسیج دیگه میاد.

From: Harry
اگه تو واقعا باردار باشی من دربرابر اون بچه مسئولم.

و این دیگه آخرشه.چشمام با خوندن آخرین پیام گرد میشه.این اتفاق نیوفتاده.این نمیتونه اتفاق بیوفته.زین نمیتونه از این عوضی باردار باشه.نه نه نه نه.واقعا انتظار این یکیو نداشتم و از طرف دیگه زینم نمیخاست که فعلن بچه داشته باشه.اون ضربه روحی خورده بود.این بچه ی استایلز فقط باعث میشه احساسات زین ضربه ببینه.

یهو صدای باز شدن در حموم میاد.سریع گوشیشو جایی که بود میزارم. بیبی من واستاده ، موهاشو با حوله خشک میکنه و زیر لب یه چیزایی زمزمه میکنه.تیشرت منو پوشیده که واسش خیلی گندس و فقط یه باکسر مشکی تنشه.بهش نگاه میکنم تا وقتی که سرشو بالا میاره و یه لبخند شیرین واسم میفرسته بعد میاد و میپره رو پاهام.دستاشو دور شونه هام حلقه میکنه و پاهاشو میزاره دوطرفم.خم میشه سمت صورتم و بینی شو به بینیم میماله.

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Onde histórias criam vida. Descubra agora