وقتی کارم تموم شد با دوش هردوتامونو میشورم.من اول از زیر دوش میام بیرون تا حوله هامونو بردارم.حوله خودمو دور کمرم میپیچم و حوله زینُ دور بدنش.این باعث میشه تو این حوله پفی و کرک دار کوچولوتر بنظر بیاد.ما به اتاقمون برمیگردیم و تو سکوت لباسامونو میپوشیم.

-:"من صبحونه درست میکنم"بعدش از اتاق بیرون میام و میرم طبقه پایین.

پشت سرم دنبالم میاد.میپره روم و دستای کوچیکشو مثه یه کوالا دورم میپیچه.واسه اینکارش خندم میگیره و دستاشو نگه میدارم ، تا آشپزخونه میبرمش و آروم میزارمش رو صندلی.

شروع میکنم که واسا خودمون پنکیک درست کنم.زیر لب آروم آهنگ میخونه ولی من میتونم بشنونم که چجوری صداش انقدر جذابه.زمانی که منتظرم پنکیکا آماده شه ، برمیگردم تا زمزمه خوندنشو ببینم و تو آهنگ غرق بشم.نگاهش بهم میوفته و سرخ میشه.من دوباره ریز ریز میخندن و تمرکزمو میدم به پنکیکا.

***

-:"کار پیدا کردی؟"اون ازم میپرسه وقتی دارم کفشامو میپوشم تا برم بیرون ، دوباره.

+:"دارم سعی میکنم."از رو مبل بلند میشم ، بغلش میکنم و پیشونیشو میبوسم.از بغلم بیرون میارمش تا نگاش کنم.چشمای فندوقی بزرگش نگرانه ، شاید واسه اینکه دوباره امشبم مست برگردم خونه بدون اینکه کار پیدا کرده باشم.ولی این اولشه و من قول دادم بهترینارو انجام بدم واسه اون ، واسه خودمون.

نرم لبشو گاز میگیرم :" نگران نباش ، من کار پیدا میکنم واسه خودمون ، بزودی"
(این soon همون soonایه که واسه آلبومشم گفت :|)

زیر لب میگه:"باشه ، موفق باشی لی"

از خونه میام بیرون و سوار ماشینم میشم.زین هنوز داره از جلوی در با دو تا چشم درشتش منو نگاه میکنه.اون جُثتش خیلی کوچوله ، و ازین فاصله ایی که الان دارم میبینمش خیلی کیوت بنظر میاد.و حتی کیوت تر میشه وقتی میری نزدیک تر.سنش با قیافش اصلا همخونی نداره.اون باعث میشه من بخوام سریع از ماشین پیاده شم ، به سمتش بدوم و بچسبونمش به دیوار.من عمیقا عاشقشم.زین تنها مال من.

دستای کوچولوشو واسم تکون میده ، بهش لبخند میزنم و براش دست تکون میدم و بعد حرکت میکنم.ذهنِ من با اونه ، مهم نیست فاصله چقدر باشه.من همیشه دارم به اون فکر میکنم.آمم خب من باز حس گناه میکنم که اینجوری بهش دروغ گفتم.ولی این یعنی من نمیتونم خودمو کنترل کنم و نیاز دارم یکم خوش بگذرونم.پس تا اونجایی که جا داره سریع میرونم و امیدوارم هیچوقت اینو نفهمه.

"اون ناراحت میشه.تو یه عوضی ای"

قیافه ناراحتش همش تو مغزمه.

"تو دیگه چجور شوهری هستی؟یعنی نمیدونی این کارت چقدر باعث میشه که اذیت بشه؟"

حالا اشکاش میریزه پایین ، من متنفرم ازینکه ببینم اون داره گریه میکنه ولی...

"بعد اونوقت چرا داری اینکارو میکنی؟چرا مثه یه احمق رفتار میکنی؟"

سرمو تکون میدم و سعی میکنم افکار منفیو از ذهنم دور کنم.ولی هرچقد بیشتر سعی میکنم ، بیشتر تو سرم حرفای تند و خشن میزنن.این خیلی خسته کنندس.باعث میشه من زودتر بخوام کارمو بکنم.به خودم نیشخند میزنم.تو یه عوضیِ لعنتیی لیام.اوه.

پدال و محکم تر فشار میدم و این باعث میشه ماشینم سریع تر چیزی بره که من فکرشو میکنم.خب من بالاخره ماشینمو جلوی بار پارک میکنم و ...
خداحافظ افکار منفی ، سلام دیوانگی!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Khb bacheha mn vqn nmidonm ino dos drin ya na!
age khosheton nyomde ya hmchin chizi byd bgm dastan az bade in hayejan angiz mishe o age inm nzrtono avaz nmikone bgid mn dg edame ndm,,!

-//kim

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Where stories live. Discover now