25.عشق

1.1K 156 25
                                    

ه_لیام
لی_چی شده ؟
ه_زین زنگ زد گفت به یه مشکلی برخورده و میخواد بیاد اینجا تا با من حرف بزنه ولی گفت نمیخواد لویی بفهمه
لی_چی؟ لویی ام زنگ زد به من گفت میخواد بیاد اینجا با من حرف بزنه و خواست زین نفهمه این دوتا دیوونه شدن ؟
لیام با چشمای گرد پرسید و هری در جواب شونه بالا انداخت و خواست از اتاق بره بیرون که یه فکر شیطانی به سرش زد
ه_فکر نکنم یکم شیطنت مشکلی داشته باشه
.
.
.
ه_زین یه ساعته اینجا نشستی و نمیگی چه مرگته

هری به زین که رو تخت نشسته بود و پاشو از استرس تکون میداد گفت زین نگاهشو از پارکت اتاق گرفت و به چشمای هری داد و با چشماش به خاطر این معطلی عذرخواهی کرد هری لبخند زد و با سر اشاره کرد که شروع کنه
ز_خب...میدونی ....اممم... یه اتفاقی افتاده؟
ه_چی ؟چی شده ؟کسی اذیتت کرده یا مریض شدی ببین اگه کسی بهت چیزی گفته بگو حالشو بگیرم نکنه نکنه از دست لویی ناراحتی ها؟میخوای....

هری پشت هم حرف میزد و زین شوکه شده بود ولی وقتی اسم لویی از دهن هری خارج شد زین به خودش اومد و حرف دوستشو قطع کرد
ز_نه نه نه هی آروم رفیق هیچکدوم اینا نیست
ه_پس چه مرگته ؟
هری نفس راحتی کشید و روبروی زین روی تخت نشست و منتظر نگاهش کرد زین سرشو پایین انداخت و ادامه داد
ز_فکر کنم...فکرکنم من...من عاشق لو شدم
ه_چییییییییی؟
.
.
.
لی_خب لویی چی شد اول صبح اومدی اینجا ؟
لو_راستش چندتا سوال داشتم ازت
لی_بپرس
لو_تا حالا شده فکر کنی هری جذابه ؟
لی_خب آره من همیشه گفتم هری جذابه
لو_نه منظورم اینه که فراتر از برادرت
چشمای لیام گرد شد ولی سعی کرد خودشو کنترل کنه
لی_لو نمیفهمم چی میگی ؟
لو_تا حالا شده با دیدن برادرت تحریک بشی ؟ یا وقتی مثل همیشه بغل میکنه مور مورت بشه یا وقتی گونتو میبوسه حس داغی بکنی ؟وقتی با اون چشمای مظلوم عسلیش و اون مژه ها بهت خیره میشه و تو هیچی نمیتونی بگی جز اینکه اون...اون فوق العادست...واقعا هست...

چهره زین تو ذهن لویی نقش بست و اون با همون ذهنیت بدون اینکه کنترلی روی حرفاش داشته باشه همه چی رو به لیام گفت و چشمای لیام هرلحظه گردتر میشد
بعداز اینکه لویی همه چی رو گفت لیام به بهانه دستشویی از اتاق بیرون رفت و همونجوری که برنامه ریخته بودن هری هم با شنیدن صدای در اتاق بغلی به بهانه خوردن آب بیرون رفت و با لیام مواجه شد اونا از پله ها پایین رفتن تا صداشون به زین و لویی نرسه هری حرفای زین و لیام حرفای لویی رو بازگو کرد و گوشی هاشونو جابه جا کردن
لی_لویی فکر میکنه زین دوسش نداره
ه_زین هم فکر میکنه اگه لویی بفهمه ازش دوری میکنه و از دستش عصبی میشه
لی_اون موقع که تو گفتی صداشونو ضبط کنیم تا ازشون آتو بگیریم تا یکم بخندیم فکر نمیکردم این صدای ضبط کرده انقدر به درد بخوره
هری هم موافقت کرد و با هم پیش دو پسر دیگه برگشتن
.
.
.
ز_هری باورت نمیشه وقتی با اون چشمای قشنگ و دریاییش بهم نگاه میکنه عین آدمای مست میشم، وقتی بهم دست میزنه تمام موهای تنم سیخ میشه، وقتی خوابه دلم میخواد بپرم انقدر ماچش کنم که همه ی صورتش کبود بشه ولی...ولی جلوی خودمو میگیرم چون اگه لویی بفهمه ناراحت میشه،ترکم میکنه و من اینو نمیخوام...

صدای بغض آلود زین از گوشی هری پخش میشد و لویی با این حرفا بیصدا اشک میریخت لویی با دو از اتاق خارج شد و وارد اتاق بغلی شد جایی که زین با حرفای ضبط شده ی لویی اشک شوق میریخت
با باز شدن در زین به سمت لویی چرخید و نگاهشون تو هم گره خورد بعداز چند دقیقه لویی دستاشو باز کرد و زین به سرعت خودشو تو بغل برادرش یا بهتره بگم عشقش جا داد....
.
.
.
میدونم دیر شد ولی اصلا نمیدونستم چه جوری بنویسمش بازم اونی که میخواستم نشد
خیلی چرت شد میدونم ولی کامنتا زیاد باشه لطفااااا چند قسمت آخره دیگه
و اینکه عاشقتونمممممممم مثل همیشه

Please don't hurt me (zouis)Where stories live. Discover now