14.تو کوچولویی

1.2K 190 41
                                    

لی- لوگان
لیام صدا کرد و لوگان به طرفش برگشت و با نگاهش خواست که ادامه بده
لی- تو کوچولویی
لیام با خنده و صدای بانمکی گفت و سریع لوگانو تو بغلش کشید و با دیدن قیافه متعجب دوست پسرش که کم کم داره حرصی میشه خندش شدت گرفت لوگان که تو بغل لیام بود با مشت به سینش زد و با حرص داد زد :نه خیرم تو خیلی غولی
لیام بلندتر خندید و سر لوگان بوسید پسر کوتاه تر نفس عمیق کشید تا بوی بدن لیام بینیشو پر کنه و لبخند زد ولی وقتی نگاهش به ساعت توی دستش خورد لبخند از لبش پرید و با وحشت پرید و داد زد
لوگ- لعنت بهش بابام گفت دیر نرم خونه
لیام نگاهی به ساعت انداخت و وقتی دید یازده و نیمه فهمید که چقدر زود گذشته روی تخت نشست و به دوست پسرش نگاه کرد که حول حولکی داره موهاشو تو آینه مرتب میکنه و غر میزنه خندش گرفت رفت به سمتش دستاشو از موهاش جدا کرد و خودش یه دست به موهای لوگان کشید و گفت  لی-خوب شد
لوگان لبخند زد سریع بوسی روی لپ لیام زد و صبر نکرد اون جوابشو بده و از خونه بیرون زد لیام لبخند زد و همونطور که جای اون بوسه رو لمس میکرد به اتاقش برگشت
.
.
.
لو- زین تو چت شده ؟
اونا تو حیاط مدرسه نشستن و بقیه پسرا هم کنارشون نشستن زین از صبح همش چرت میزنه و این دلیل سوال لویی از برادرش که روی پاش خوابیده بود
ز- فقط خوابم میاد همین
زین با صدای خواب آلود جواب داد و سرشو روی پای لویی یکم جابه جا کرد
ن- رفیق  زمین سرد و کثیفه هم مریض میشی هم لباسات کثیف میشه
زین سری تکون داد و لویی فهمید بهتره بذارن یکم چرت بزنه تا خواب آلودگیش از بین بره پس دیگه چیزی بهش نگفت و به جاش سر برادرشو نوازش کرد بعداز پونزده دقیقه صدای زنگ بلند شد و زینو از خواب پروند اون غر زد و سرشو از روی پای لویی برداشت و نشست البته خوشحال بود که یکم خوب آلودگیش برطرف شده ولی بازم دلش میخواست بخوابه بهرحال پسرا همه بلند شدن و به سمت کلاساشون رفتن تا یه کلاس دیگه رو بگذرونن
.
.
.
کم بود ولی آرامش داشت نه ؟
کامنت و ووت فراموش نشه عشقیا
عکس بالا رو هم میدونم افتضاحه چون فوتوشاپ گوشیم مزخرفه فقط گذاشتم که یه عکس ازشون داشته باشیم 
دوستون دارم بوسسس مرسیییییی

Please don't hurt me (zouis)Onde as histórias ganham vida. Descobre agora