24.خواب

1K 160 49
                                    

ز_لو...لویی...بیدارشو داری خواب میبینی لوییییی....
لویی از خواب پرید اولین چیزی که دید دوتا چشم عسلی بود که نگران و کنجکاو بهش خیره شده بود
لو_چی شده ؟
ز_هیچی داشتی خواب میدیدی منم بیدارت کردم ببین چه عرقی کردی حتما خواب بدی بوده چون به نظر میومد داری درد میکشی

زین همونطور که با دستمال صورت خیس از عرق لویی رو پاک میکرد گفت و لویی با یادآوری خوابش برق از سرش پرید
لو_آره آره یکم درد داشت ولی خب خواب بود دیگه

لویی هول کرده بود و با اضطراب حرف میزد ولی زین گذاشت به پای اینکه خواب بد دیده دستشو تو موهای لویی برد و مثل همیشه اونارو از روی پیشونیش کنار زد
ز_عیبی نداره هرچی بود گذشت  پاشو دوش بگیر حالت میاد سرجاش
لو_آره آره تو برو پایین من دوش میگیرم میام

لویی به زور گفت و سعی کرد یه لبخند بزنه بعداز اینکه زین رفت از روی تخت بلند شد و وقتی خودشو تو آینه دید خداروشکر کرد به خاطراینکه موقعی که زین اومده پتو روش بوده وگرنه آبروش میرفت با همین فکرش سرخ شد و خجالت کشید همزمان با غر زدن وارد حموم شد
لو_لعنتی مثل فیلم پورن بود...نوچ نوچ آدم راجب برادرش از این خوابا میبینه آخه الاغ...از کی تا حالا از این خوابا میبینی تاملینسون...از کی تا حالا این موردا تحریکت میکنه...
همینجور که سر خودش غر میزد دوش گرفت و مشکلشو حل کرد : /
.
.
.
لو_صبح بخیر
ج_صبح بخیر عزیزم
جوآنا جواب داد و زین دست تکون داد لویی پشت میز نشست سعی کرد خیلی به زین نگاه نکنه چون خوابش میومد جلوی چشمش و امکان داشت دوباره اون پایین مشکلی پیش بیاد پس آروم شروع کرد به صبحونه خوردن ... اون سردرگم بود خیلی سردرگم بود فکر کرد شاید لازمه در این باره با یکی از دوستاش حرف بزنه شاید نایل نه نه نه نایل نه اون جوجه همه چی رو به شوخی میگیره... لیام گزینه بهتریه اون همیشه جدی و منطقیه و راه حل برات پیدا میکنه آره بهتره با لیام حرف بزنه...
ز_لو
با صدای زین از فکر بیرون اومد
لو_بله ؟
ز_خوبی؟
زین با همون نگاه  کنجکاو و یکم نگرانش پرسید و لویی به خاطر اون نگاه دلش ضعف رفت و لبخند احمقانه ای رو صورتش نشست و به زین گفت خوبه و فقط داشته فکر میکرده
زین بلند شد و گفت باید بره جایی پس سریع گونه جوآنا و لویی رو بوسید و از آشپزخونه بیرون رفت و بعداز چند دقیقه صدای بسته شدن در خبر از رفتنش میداد
لویی احساس میکرد صورتش داره میسوزه هنوزم میتونست لبای زینو روی گونش حس کنه این حسا داشت دیوونش میکرد پس فکر کرد بهتره زودتر با لیام حرف بزنه پس سریع صبحونشو خورد لباساشو عوض کرد و از خونه زد بیرون...
                  ×××××××××××××××
خخخخخ😂😂😂
لویی بچه چه خواب دردناکی ام دیده بود 😯
زین چه نگران بود 😉فکر کرده بود اون چه خوابی دیده 😄
چطور بود دوست داشتین ؟😮
کامنتای دو قسمت آخر خیلیییی کم بود ناراحتم 😢
کامنتای این قسمت زیاد باشه لطفااااا😳

Please don't hurt me (zouis)Where stories live. Discover now