Chapter 116

326 31 15
                                    

الان نزدیک یک هفتس از اون ماجرا میگذره و من پیشِ هریم و بیشتر وقتمون رو روی تخت گذروندیم

تو این مدت دیگه بابا نیومد اینجا. و من این جدایی رو دوست ندارم.

من و هری هم با هم خیلی خوب هستیم و اگه این ادامه پیدا کنه و بابام دیگه لج نکنه همه چیز درست میشه.من میدونم چرا اون یهویی نظرش راجع به هری عوض شد،همش تقصیر دنیله که موضوع جدایی هری و من رو بهش گفت،و اینم گفت که من خودمو توی اتاق حبس کرده بودم.این باعث شد بابام نخواد دیگه من با هری قرار بذارم و من به عنوان یه پدر بهش حق میدم عصبی شه و نگرانم باشه،اما نه اینکه منو از خودش بِرونه.

من هیچ وقت فکر نمیکردم و نمیخواستم دنیل اون جریان رو به بابا بگه. این باعث شد که من ازش عصبی باشم.

هیچ وقت هم نشد که از فکر مامانم بیام بیرون، صورتش جلوی چشممه و میخوام بدونم اون الان حالش خوبه؟فاک، چه مسخره.

دیروز هم بدون اینکه به هری بگم برام یه نامه اومد که من از دانشگاه اخراج شدم و این اصلا برای من مهم نیست.فقط میخوام بدونم بابام یا دنیل کدومشون قضیه ی اخراج منو فهمیدن و آدرس اینجارو دادن تا برام نامه بفرستن؟

راستش این اخراج یکم خوشحالمم کرد.من از اون محیط دیگه خسته شده بودم.یه مشت آدمای درسخون و خوشحال، که از اول هفته به فکر پارتیای آخر هفتشونن.من از دانشگاه متنفر شدم!

به سقف اتاق هری خیر شده بودم که صدای باز شدن در با کلید از پایین اومد.بلند شدم و رفتم پایین.

"گوشیمو گرفتی هری؟ "

جوابمو نداد و عصبی بود.

هری امروز صبح رفت تا گوشیمو از اون متل بگیره.

"هری؟"

سوییچ ماشینشو انداخت رو میز و خودش رو پرت کرد رو کاناپه.

"هری با توام"

رفتم جلوش وایسادم،اونم اصلا انگار نه انگار من جلوش وایسادم به یه نقطه خیره شده بود.

"چرا جواب نمیدی؟خوبی؟"

دستشو کرد تو جیبش و گوشیمو درآورد و پرت کرد رو میز.

"تو میتونی از این با ادب ترم باشی،فقط باید یکم سعی کنی"

داشتم عصبی میشدم.

"تو هم میتونی یکم دست از این هرزه بازیات برداری و یکم مثل دخترای خوب رفتار کنی،فقط باید یکم سعی کنی "

چی؟اون داره چی میگی؟

"چی؟"

"همین که شنیدی "

"تو بهم توهین کردی هری"

صدام بلند بود،اون به چه حقی به من گفت هرزه؟

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now