chapter 66.p,1

390 36 0
                                    

عکس تولد سوفیا :))))فتوشاپ متوشاپ نیستا :|||
________

'برای تو،برای عشقمون'

اشک شوق از چشمام جاری شد.

"ه...هری من...من نمیدونم باید چجوری اینارو جبران کنم،ت...تو... تو خیلی خوبی... لیاقت من این همه خوبی... "

انگشتشو گذاشت رو لبم تا سکوت کنم.

"هیششش"

بدون وقفه لبم رو گذاشتم رو لبش، خیلی آروم و عاشقانه همدیگرو میبوسیدیم،دوتا دست هری روی پهلوم بود و دوتا دست من دور گردن هری.من عاشق طعم لبای هریم.لبای داغ و نرمی داره.(خیله خب دیگه -_-میخواد دل مارو بسوزونه-_-)یهو دورمون همه دست زدن،اصلا اونا کی اومدن؟ ما لبامون هنوز بهم چسبیده بودن.وقتی بوسمون قطع شد هری گردنبند رو انداخت گردنم و پشت گرردنمو بوسید.

"دوستت دارم"

من به هری گفتم، اون لایق این کلمه هست

"دوستت دارم "

"نمیشه این لاو ترکوندنارو بذارین واسه امشب روی تخت هری؟"

مایکل گفت.من قرمز شدم و خندیدیم.

"راستش نمیتونم تا اون موقع صبر کنم"

هری گفت.همه خندیدن

همون موقع یه نفر چشمامو گرفت،من میتونستم از انگشتراش متوجه شم پدرمه.

"بابا!؟"

انگشتاشو از روی چشمام برداشت و من رو به روبروی خودش برگردوند.

واووو،بابام یه کت و شلوار فوق‌العاده ای پوشیده بود، تا دیدمش پریدم بغلش.

"بابا "

"دخترم"

از بغلش اومدم بیرون،یه جعبه رو بهم داد.

"تولدت مبارک دخترم"

وقتی بازش کردم،واوووو،باورم نمیشه،سوییچ ماشین...

"ب...بابا"

کنارش یه گردنبند که پلاکش سنگ سفیدی بود توجهمو جلب کرد.

"اسمش سنگ سوفیاست"

هیچی نگفتم و فقط بغلش کردم،من الان احساس خوشبختی میکنم. آره...خوشبختی...

"خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم بابا،تو بهترین پدر دنیایی"

"تو هم بهترین دختر دنیایی"

گونمو بوسید.

"نمیدونم باید چجوری ازت تشکر کنم؟"

"همین که پیشم هستی کافیه "

یه بار دیگه بغلم کرد.

"من باید برم دخترم،امیدوارم از ماشینت خوشت بیاد،توی پارکینگ خونه هست، بای دخترم"

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now