chapter 41

399 40 4
                                    

جونا اومد سمتون و من رو بغل کرد و گونم رو بوسید،با هری هم دست داد و رفتیم توی ماشین،من خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره دستمو گذاشتم روی پای هری،لبخند زد.،انگار راضی به نظر میومد.

"خب جونا پرواز خوب بود؟ "

"آره،فقط یکم تاخیر داشت"

توی راه هری و جونا باهمدیگه حرف میزدن تا اینکه رسیدیم به خونه بابا.

"سوف تو اینجا لباس داری؟"

"آره، یه چندتایی دارم"

مثلا من اینجا لباس ندارم، هری خیلی خوب نقش بازی میکنه.

"من وقتی شنیدم با هم زندگی میکنین خیلی تعجب کردم،این مشخصه که شما همدیگرو دوست دارین"

من لبخند زدم، جونا چمدونشو برداشت.

وقتی میخواستیم بریم تو خونه هری دستشو گذاشت پشتم و منم همینکارو کردم.

هری و جونا توی سالن نشیمن نشستن و من قهوه درست کردم و براشون بردم.

"من میرم لباسامو عوض کنم"

رفتم بالا تا لباسامو عوض کنم، یه شلوارک و یه تاپ پوشیدم و رفتم پایین،جونا همش داشت منو نگاه میکرد.رفتم کنار هری نشستم اما هری بهم گفت بشینم روی پاش،همین کارو هم کردم،جونا هم لباساشو رفت تا عوض کنه.

"تو با این لباسی که پوشیدی هم کار خوبی کردی و هم بد کاری"

"واسه چی؟"

"یکی اینکه باعث میشه جونا خیلی حرصش بگیره و به من حسودیش بشه که چه دختر سکسی گیرم اومده، و یکی دیگه هم اینکه اون اندام خوشگل تورو میبینه و بازم یکی دیگه اینکه من دلم میخواد همین الان به فاکت بدم"

من چشم غره رفتم.جونا اومد پیشمون نشست.

"کارولاین غذا درست کرده قبل از اینکه بره،میخواین بخوریم؟ساعت دو هست"

"باشه"

رفتم و میز رو چیدم،باهم غذا خوردیم و من ظرفارو جمع کردم.داشتم میشستمشون که هری منو از پشت بغل کرد.

"هریییی"

"ماالان نامزدیم،پس چرا نه؟"

"سوفیا من یه فیلم معرکه دارم،میخوای...اوه بد موقعی اومدم؟"

جونا یهو اومد داخل، اما هری منو ول نکرد.

"آره توخیلی بد موقعی اومدی "

هری به شوخی گفت.

"خب ببخشید حالا دیگه اومدم،حالا میخوام فیلم بذارم،شما هم میبینین؟"

"آره،چرا که نه،فقط بذار کارمو تموم کنم "

من خندم گرفت.

"باشه،فقط زود بیاین"

جونا با یه حالت شیطانی گفت.

وقتی جونا رفت من داشتم میخندیدم

"من عاشق این صدا هستم."

خودشو چسبوند به من

"ولم کن استایلز میخوام پاپ کرن درست کنم."

هری ولم نکرد و من توی همون حالت پاپ کرن درست کردم.

وقتی فیلم تموم شد تصمیم گرفتیم بریم بیرون.هری گفت بریم مک دونالد.

اومدیم خونه دوباره بازم فیلم دیدیم و رفتیم که بخوابیم. روی تخت دراز کشیدم، هری هم لباساشو درآورد و اومد کنار من دراز کشید.

"سوف؟"

"هوم؟"

"جونا... خب...اون چرا میخواست بکارت تورو بگیره،من که الان دیدمش نمیدونم چرا انقدر خودشو پسر خوبه جلوه میده"

"خب اون یه شرط بندی بود،سر یه بازی مسخره با دوستاش"

"خب چرا پای تورو کشید وسط؟"

"نمیدونم که اون چرا این شرط رو گذاشت، فکر میکنم اون میخواست این شرط رو بهونه ی خودش قرار بده و کارش رو انجام داد،اما گاهی اوقات میگم شاید مجبور بوده،نمیدونم "

"تو بهش قبلا حسی داشتی؟"

"نه هیچ وقت هری،هیچ وقت، من از بچگی ازش متنفر بودم"

"خوبه"

"چرا؟ "

"چون تو فقط منو میخوای"

"نه،یعنی نمیدونم، بعد از رفتن جونا باید ببینم چیکار کنم "

"سوف خواهش میکنم منو ببخش،من برات توضیح میدم، فقط تو گوش کن،باشه؟"

"بعدا راجبش حرف میزنیم"

"امیدوارم توضیح منو قبول کنی"

"شب بخیر هری"

"شب بخیر عشقم"
______________________
خب با عرض پوزش که این قسمت های اخیر انقددددددر چرت و پرته، ولی قووووول میدم تا ده قسمت آینده داستان بهتر بشه *_*
عاشقتونم
رای و نظر یادتون نره
قربانتتتت،فداااات،خواب هری رو ببینیننن،بوس بوسسس

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now