chapter 65

419 34 2
                                    


"خوشحال شدم از اینکه الان اومدی پیش سوفیا،اون خیلی سخت با این موضوع کنار میاد،خب... روی بحث مادرش خیلی حساسه، و فقط تو هم میتونی آرومش کنی،تو پسر خوبی هستی،من ازت خوشم میاد"

"من سوفیا رو دوست دارم، نمیتونم از دستش بدم،من عاشقشم"(-______-)

"این خیلی خوبه،من ازت یه خواهش دارم،راضیش کن بره واشنگتن.این براش خیلی مفیده،من نمیخوام اونو دوباره روی تخت بیمارستان ببینم."

وقتی به این فکر میکنم که سوف من روی تخت بیمارستان بستری شده قلبم درد میگیره.

"من نمیتونم دوریشو تحمل کنم،این برای من خیلی سخته "

"میدونم میدونم،اما این دوری بهتر از بیمار شدن سوفیا نیست؟"

"من راضیش میکنم بره،فقط...این... این چقد طول میکشه؟"

"معلوم نیست،یک ماه، دو ماه...نمیدونم... "

"این خیلی بده"

"آره،درکت میکنم، ولی خب اگه دوستش داری نباید ترکش کنی"

"من هیچ وقت ترکش نمیکنم،امیدوارم این سفرش خیلی طول نکشه،من تحمل ندارم"

"مطمئن باش خیلی طول نمیکشه،اون برمیگرده"

"کی میفرستینش تا بره؟خواهش میکنم بعد از تولدش باشه"

"تو از کجا میدونی تولدشه آخر این هفته؟"

"خب...خیلی وقت پیش از دنیل پرسیدم"

"باشه،برای هفته ی بعد خوبه؟"

"نه،یه مقدار دیر تر"

"تا اون موقع سوزان دیگه شکایت کرده"

"نمیتونم،نمیتونم"

"نگران نباش،بهت قول میدم زود برگرده،فقط راضیش کن،سوزان حتی نباید دستش به سوفیای من بخوره"

"ب...ب...باشه"

بلند شدم تا برم بیرون،رفتم توی اتاق سوف.روی تخت نشسته بود و داشت گریه میکرد.

" انقدر گریه نکن عزیزم "

"هری من نمیخوام برم واشنگتن، نمیخوام، نمیتونم ".

کنارش نشستم،دستشو از روی صورت زیبا و بی نقصش برداشتم و تمام اشکاشو پاک کردم.

"عشق من گریه نکن "

سرشو گذاشت روی سینم،داشت به ضربان قلبم گوش میداد.

"این صدا برای من بهترین آهنگه"

وقتی اینو گفت دلم میخواست همون موقع لباساشو دربیارم و روی همین تخت به فاکش بدم(شوهرم اینجوری ابراز علاقه میکنه *_*)اون نمیدونه با من چیکارا میکنه.

"این قلب فقط به عشق تو هست که میزنه"

"من باید برم،نه؟ "

"آ...آره"

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now