chapter 38

470 46 10
                                    

ساعت نه شده بود،تصمیم گرفتم همون لباس قرمزه که هری برای من خرید رو بپوشم با یه کفش مشکی و جوراب شلواری. آرایش هم کردم،کتمو پوشیدم. وقتی رفتم پایین ساعت ده شده بود،  لوک توی ماشین کوپه ش منتظر من بود، منو که دید فکش افتاد کف ماشین.

"سلام"

"سوفی تو واقعا امشب میخوای هری رو بکشی؟من که مردم "

من زدم به بازوشو خندیدم. توی راه یکم حرف زدیم تا اینکه رسیدیم. رفتیم داخل و روی میز نشستیم. من کتم رو درآوردم. لوک همش داشت منو نگاه میکرد.

"امشب کارت ساختست "

"منظور؟  "

"خب یعنی امشب هری غیر قابل کنترل میشود وقتی تورو اینجوری ببینه و..."

"لوووووووک "

با جیغ گفتم.

"اومدن"

لوک گفت

"بذار چند دقیقه دیگه بریم"

"باشه "

بعد از چند دقیقه رفتیم پیش هری و بچه ها.

"های گایز "

منو لوک باهم گفتیم،هری تا منو دید آبجوشو تف کرد توی لیوانش.النای هرزه هم روی پاش نشسته بود.

"واوووو سوفی شما دوتا خیلی بهم میاین"

لویی گفت و بعدش به هری نگاه کرد.

"مرسی"

لوک گفت.منم لبخند زدم،هری از عصبانیت قرمز شده بود.منو لوک نشستیم و لوک توی گوشم گفت

"اگه اشکالی نداره روی پام بشین،قیافه ی هری خیلی خنده داره"

من نشستم روی پاهای لوک، لوک منو از پشت بغل کرد.

"و حالا هری خنده دار میشود"

لوک توی گوشم گفت،منم خندیدم.هری واقعا عصبی بود.

"خب بچه ها میاین بازی کنیم؟ "

لویی گفت.

"چی بازی کنیم؟"

من گفتم

"شجاعت حقیقت چطوره؟ "

"خوبه"

"خب اول من میپرسم"

لویی گفت.

"از النا"

"خب؟"

هرزه گفت.

"شجاعت یا حقیقت؟  "

"حقیقت "

"این راسته که تو با همه ی پسرای کالج خوابیدی؟"

"چی؟"

"جواب بده"

"معلومه که نه "

از این سوال لویی خوشم اومد.

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now