chapter 43

434 35 0
                                    

*فلش بک*

"آشغال ولم کن"

"اووووو،اگه میخواستم ولت کنم پس چرا خریدمت؟"

"لعنت بهت،عوضی،مطمئن باش اگه جیمز بفهمه زندت نمیذاره"

"اووووو،حتما"

"تو خیلی کثافتی "

"و تو هم خیلی سکسی و هرزه هستی"

"لوک به تو خیلی کمک کرد عوضی،اما تو داری باهاش بدترین کارو میکنی"

"تو خواهر خوبی براش نبودی.پس اونم نباید ناراحت باشه،فقط هر کاری میگم باید انجام بدی، به نفع خودته،اگر کسی هم راجب این بفهمه میدونی که چی میشه"

"منظورت چیه؟ "

"منظورم اینه لباسات رو در بیار"

"من محاله این کارو بکنم"

"خفه شو هرزه، همین کاری که گفتم انجام بده"

"نه،انجام نمیدم،من باکرم"

"و منم میخوام ازت بگیرمش"

"حقشو نداری"

"چرا دارم،و حالا خودم از تنت لباساتو در میارم"

"نههههه...

*پایان فلش بک *
*داستان از نگاه سوفیا *

وقتی ناهار خوردیم رفتیم لباس بپوشیم تا بریم خونه ی هری که الان مثلا هر دومون اونجا زندگی میکنیم.داشتم آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد.

"سلام؟ "

"سلام سوفیا"

"شما؟"

"من رابرتم،یه کلاس مشترک با هم داریم،فکر کنم منو بشناسی"

"اوه،رابرت من اصلا نشناختمت"

اون با من چیکار داره؟

"خواستم برای پارتی هفته ی دیگه دعوتت کنم،ناراحت میشم نیای"

"اممم...اگه تونستم حتما میام"

"باشه،مرسی،بای"

"بای"

گوشی رو قطع کردم،پارتی؟اونم با رابرت؟

"کی بود؟"

هری وقتی اومد تو اتاق گفت.

"بعدا بهت میگم"

"باشه"

این خوبه که اون خیلی گیر نداد.

.

.

.

"خونه ی قشنگی دارین"

جونا وقتی رفتیم توی خونه گفت.

"مرسی"

هری با لبخند گفت،من رفتم تا اتاق جونا رو بهش نشون بدم،اتاقی که حتی خودمم ندیدم،اتاق قشنگی بود.هری دیشب بهم دروغ گفته بود دوتا اتاقا کارای رنگ دارن.بعدش رفتم توی اتاق هری.

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now