chapter 29

526 47 31
                                    

*دو روز بعد*

این دو روز لعنتی هم بالاخره گذشت و من باید برم کالج، لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم، رفتم پایین به زور کارولاین یکم صبحونه خوردم،دنیل منو رسوند کالج و رفتم سمت اولین کلاسم،نشستم روی صندلی نشستم،هری نیومد سر کلاس،نمیدونم چرا.

کلاسام تموم شد و من میخواستم برم پیش بچه ها،لیلی تا منو دید دویید سمتم و بغلم کرد، منم بغلش کردم.

"سوف تو معلوم هست کجایی؟"

"خب،امممم...بیا بریم پیش بقیه،بهت میگم."

"باشه"

رفتیم پیش بقیه،فاااااک،هری هم اونجا بود،اگه اون اومده بود کالج پس چرا سر کلاسی که با من داشت نیومد؟عوضی

"سلام سوفیا"

همه با هم گفتن،البته به جز هری.

"سلام بچه ها "

"سوف تو این چند روز پیدات نبود، کجا بودی؟ "

زین پرسید.

"خب...من اممم...باید با بابام میرفتم به یه سفر،مجبور بودم برم"

"اوه،مگه بابات چیکارست؟"

دوباره زین پرسید.

"شرکت زیراکس داره "

"اووووو،پس وضعتون توپه"

"خب حالا کجا رفته بودی؟"

لیلی پرسید

"و...واشنگتن "

"واوووو،من عاشق واشنگتنم"

هری همش زیر چشمی داشت منو نگاه میکرد،اما من بهش توجه نمیکردم.

"بچه ها بریم غذا بخوریم؟"

"آره،همون جای همیشگی"

لویی گفت.

بلند شدیم تا بریم،من ماشین ندارم.

"دوست داری با من بیای سوف؟"

زین پرسید.

"آره "

هری با اخم بهم نگاه کرد.من بهش محل ندادم،سوار ماشین زین شدم و راه افتادیم.

"سوف تو با هری بهم زدی؟"

"مگه ما باهم بودیم که بخوایم بهم بزنیم؟"

"اوه،تو حتما داری با من شوخی میکنی، همه میدونن شما دوتا باهمین."

"آره خب...بودیم "

زین سرشو تکون داد.

"تو لوک رو میشناسی؟"

بعد از چند دقیقه سکوت پرسیدم.

"آره،چطور مگه؟ "

"اون چجور آدمیه؟"

"اگه بخوای تو یه کلمه خلاصش کنی،اون یه عوضیه،اصلا تو لوک رو از کجا میشناسی؟ "

"خب،هیچی فقط یه بار دیدمش"

"چی؟"

زین بلند گفت.

"دیدمش"

"اون الان اینجاست؟"

"آره"

"عوضی، اون فقط یه عوضیه به تمام معناس"

زین داد زد،اوه، اون چرا انقدر از لوک بدش میاد؟

"ببخشید سوف،یه لحظه عصبی شدم "

"اشکالی نداره"

رسیدیم به رستوران و رفتیم و داخل،هممون دور یه میز نشستیم،من کنار زین نشستم، هری هم روبروی من یکم اونورتر نشسته بود و داشت با عصبانیت نگام میکرد.غذاهامونو سفارش دادیم،من اسپاگتی سفارش دادم.لیلی هم کنارمن نشسته بود. یه مقدار ناراحت بود.

"لیلی چیزی شده؟"

"نه"

"لیلی من میدونم تو داری دروغ میگی،چی شده؟ "

"با دیوید بهم زدم "

"اوه مای گاد، برای چی؟"

"اون عاشق خودم نبود،میفهمی که چی میگم؟ "

"متاسفم"

"من خیلی ناراحت نیستم،نایل اونو زد،به خاطر کاری که باهام کرد"

"اووووو،پس اونم سوپر من بوده "

لیلی خندید.

"آره "

"خب بچه ها من میخوام پول پارتی بگیرم، همه میان؟"(همون استخر پارتی خودمون:| )

همه سرشونو تکون دادن.

"من نمیام"

"چرا؟تو که تو لباس شنا خیلی جذابی"

لویی گفت.

"خفه شو لویی"

هری گفت،اوووو،نکنه من برای این عوضی اهمیت هم دارم؟

"اممم...شاید اومدم"

چشای هری گرد شد،اوه،فکر اینکه من بخوام با لباس شنا جلوی لویی و اینا راه برم و باهاشون تو آب شنا کنم چشمای خودمم گرد میکنه، به خصوص لباس شنای من که دو تیکه هست (آخر هفته حامله نشه صلوااااااات)

"واقعا؟"

زین کنار گوشم گفت.

"آره"

منم کنار گوشش گفتم تا حرص هری رو دربیارم، اون باید بدونه غیر از خودش کسای دیگه هم به سمت من جذب میشن.(اعتماد به فضاااا)

غذاهامونو آوردن، من شروع کردم به خوردن، اوه، این غذا، این غذا تنده،صورتم قرمز شد،سریع بلند شدم

"کجا میری؟"

جواب ندادم و فقط دوییدم سمت دستشویی،توی آینه خودمو نگاه کردم قرمز شده بودم، من نباید فلفل میخوردم،سرفم گرفت،کیفمم با خودم نیاوردم .اوه،من حالم داره بد میشه،قفسه ی سینم میسوزه....
______________________
دلم واسه سوفیا سوخت،آخی.
اینم یه قسمت دیگه چون ممکنه حالا حالا ها نتونم داستان رو بذارم،به خاطر این مدرسه ی لعنتی،عرررررررررر
خیلییی متشکرم از کسانی که برام کامنت گذاشتن، واقعا عاشقتونم،(خودشون میدونن کیا هستن)خیلیییییی زیاد دوستتون دارم و تسلیت میگم مدرسه رفتن رو.
به امید تمام شدن دوباره ی مدرسه،خدا یار و نگهدارتان.
دوست داشتین رای و نظر بدین

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now