chapter 62

427 39 8
                                    

Long way down _one direction
_________

"خب؟؟؟"

"خب من حدود دو سه سال پیش با کایلی آشنا شدم،تو یه پارتی،یعنی تولد جیمز،من و جیمز اون موقع باهم دوست بودیم،من کایلی رو اونجا دیدم و خب...عاشقش شدم،میدونم که به تو گفتم تاحالا عاشق نشدم،اما خب...شدم،اون دختر خیلی زیبایی بود،من اونو خیلی راحت بدست آوردم،بعد از پنج ماه بهش پیشنهاد دادم که نامزدم بشه،و اونم قبول کرد،ما خیلی برای هم خوب بودیم،من اونو از اعماق وجودم دوستش داشتم،من عاشق کایلی بودم،اما خب یه مشکل خیلی بزرگ این وسط بود،اون منو دوست نداشت،اون... اون هری رو دوست داشت،یعنی عاشق هری بود...هری هم اونو دوست داشت،اما فقط از روی هوس،من وقتی با کایلی خوابیدم فهمیدم باکره نیست،گفت که بهش تجاوز شده،منم باور کردم و بازم باهاش موندم.ولی اون رفت با هری،من یه...یه...یه بار خیلی نابود شدم،ا...از درون خرد شدم،و..وقتی یه صحنه ی افتضاحی رو با چشمای... لعنتیم دیدم.."

یه لحظه بغضش ترکید.اشک از چشمای خوش رنگش میریخت روی گونش.

"اوه،لوک،تو مجبور نبودی اینارو بگی"

بغلش کردم.

"من...من... من نابود شده بودم سوفی،من کایلی رو دوست داشتم ولی اون...اون رفت با یه نفر که فقط جسم اونو میخواست، نه خودشو،نه وجودشو."

"لیاقت تو خیلی بیشتر از کایلی هست،قول میدم کاری کنم که ربکا عاشقت بشه،میدونم که تو هم دوستش داری،باید به کسی عشق بورزی که لیاقتشو داره،و هم اینکه اونم دوستت داشته باشه"

"هیشکی منو دوست نداره سوفی(ای خدااا،خبر نداره چقدر کشته داده، عشقهههه،عشققققق|_|.دلم کباب شد)

"چرا،من،من تورو دوستت دارم، تو بهترین دوستمی،و من مثل دنی دوستت دارم"

از بغلش اومدم بیرون و به چشمای قشنگش خیره شدم.اشکشو پاک کردم.

"ممنونم سوفی،تو خیلی خوبی،خوش بحال هری"

جمله ی آخرو با خنده گفت. یه خنده ی زورکی.

"نه، اتفاقا خوش بحال من که یکی مثل هری دوست پسرمه و یکی مثل تو بهترین دوستم،من شما دوتا رو خیلی دوست دارم... خیلی زیاد"

گونشو آروم بوسیدم.

"ممنون خواهرم"

"قابلی نداشت داداشی"

جملمو با یه حالت بچگونه گفتم، هردومون خندیدیم.

"حالت خوب شد؟"

"خیلی زیاد"

"سعی کن دیگه بهش فکر نکنی،حداقل به خاطر من"

"باشه"

"بلند شو تا بریم "

من بلند شدم و دست لوک رو گرفتم و بلندش کردم.

the broken heart(harry styles)Where stories live. Discover now