چان صبح زودتر از همه بیدار شد

گوشی‌شو برداشت و همون‌طور خواب‌آلود صفحه رو چک کرد
یه پیام ناشناس:

«ساعت ۷ صبح بیا بالای ساختمون نیمه ساخت توی بانگکوک... تنها بیا»

چان اخماش رفت تو هم ..از جاش بلند شد و از تاق بیرون اومد

لحظه‌ای به سمت اتاق هیون نگاه کرد، ولی چیزی نگفت همون‌طور بی‌صدا لباس پوشید و از خونه زد بیرون

✦✦✦


هیونجین زودتر از فلیکس بیدار شد هنوز سر فلیکس روی سینه‌ش بود، نفس‌های کوتاه و منظمش بالا و پایین سینه‌ی هیون رو قلقلک می‌داد

چند لحظه فقط نگاهش کرد... بعد لبخند محوی زد و خم شد. اول روی موهاشو بوسید بعد گونه‌شو .. بعد... نتونست جلوی خودش رو بگیره
لبای قلبی فلیکس رو نرم گرفت و خیس و طولانی بوسید

فلیکس کمی تکون خورد پلکاش لرزید و با صدای خواب‌آلود گفت:
«خیلیییی فرصت‌طلبی»

هیونجین خندید لباش نزدیک گوش فلیکس بود
«خب... این لبای کیوت نمی‌ذاره رو خوابم تمرکز کنم»

فلیکس لبخند زد و لپاش سرخ شد
با همون حالت خجالت‌زده پتو رو روی صورتش کشید

هیونجین خندید پتو رو از روی صورتش کنار زد و دوباره گونه‌شو بوسید

چند دقیقه بعد هر دو با خنده و شوخی از پله‌ها پایین رفتن
اما وقتی رسیدن پایین... خبری از چان نبود

فلیکس به اطراف نگاه کرد
«چان؟... نیست؟»

هیونجین کمی اخم کرد
«عجیبه‌.. این وقت صبح کجا رفته؟»

هر دو نگاهشون روی میز خالی و کفش‌های نبودۀ چان موند...
و یه حس عجیب بین‌شون نشست

✦✦✦

ماشینش رو کنار کوچه‌ای خلوت پارک کرد نگاهی به ساعت انداخت ..‌هفت و پنج دقیقه .. توی دلش غر زد:
«کی ممکنه این وقت صبح منو بکشه اینجا؟»

پیاده شد و اطرافشو نگاه کرد
ساختمونی قدیمی و نیمه‌متروک بود، مثل انبار
همون موقع صدای قدم‌هایی از پشت سرش اومد

چان سریع برگشت

و یخ زد

پسر قدبلند، موهای قهوه‌ای، لبخند شیطنت‌آلود

چان دندوناشو روی هم فشار داد
«آیدن؟؟»

پسر مقابلش همون‌طور با اعتمادبه‌نفس جلو اومد
«سلام پسرعمو ..چند ساله ندیدمت .. هنوز همون حالت عصبی و تندخو رو داری»

چان اخماش گره شد
«بگو چی می‌خوای .. چون اگه قرار باشه فقط برای احوالپرسی اومده باشی می‌تونی همین الان گورتو گم کنی»

آیدن خندید
«آها... هنوزم ازم متنفر یا شاید هم بیشتر از قبل
خب حق داری... ولی من نیومدم اینجا باهات دعوا کنم یه موضوع مهمه»

چان دست به سینه ایستاد
«خب؟ بگو ..تمومش کن»

آیدن چند ثانیه سکوت کرد انگار دنبال واژه‌ها می‌گشت بعد مستقیم توی چشم‌های چان زل زد
«دوست‌پسرم...حالش خوبه؟»

چان گیج شد
«چی؟... دوست‌پسرت کیه؟»

آیدن با خونسردی و لبخند سمج گفت:
«فلیکس»

چان رنگش پرید و یه قدم جلو رفت
«مزخرف نگو ..تو... چی داری میگی؟!»

آیدن خونسردانه دستاشو توی جیب شلوارش فرو برد
«فلیکس دوست پسرمه .. البته قبلاً بوده .. هنوزم هست ..فقط نمی‌دونه که باید برگرده ..می‌دونم توی این چند وقت با شما بوده با اون پسر مسابقه‌چی هم نزدیک شده... ولی من و اون یه داستان ناتموم داریم»

چان با خشم دندوناشو بهم فشار داد و سمتش رفت و یقشو گرفت
«داری چرت میگی .. خفه شو »

حالا فقط چند سانت با چان فاصله داشت
«مطمئنی پسرعمو؟ مطمئنی همه چیز رو درباره‌ش می‌دونه؟ می‌دونه چند بار گریه کرد؟ چند بار دنبال یکی بود که بغلش کنه؟ من اون روزا کنارش بودم... من تنها کسی بودم که بهش پناه داد»

چان محکم بازوی آیدن رو گرفت
«خفه شو .. الان دیگه تو هیچ‌کسی نیستی جز یه مزاحم براش .. حتی اگه سعی کنی یه قدیمیش بیای هیون جین سرتو میبره»

آیدن دستشو از چنگ چان کشید بیرون نگاهش جدی‌تر شد

«فلیکس مال منه .. اگه قراره با کسی باشه .. اون منم، نه اون پسره که بهش دل بسته .. بهت هشدار می‌دم چان... این بازی به زودی خونین میشه .. من آدمی نیستم که راحت دست بکشم»

چان با صدای خفه‌ای گفت:
«داری اشتباه می‌کنی آیدن ..اشتباه بزرگ»

آیدن لبخند تلخی زد
«اشتباه؟ یا شاید هم حقیقتی که شما طاقت شنیدنش رو ندارید»

«اوه و راستی ... اتفاق الان رو به اون دو تا نگو .. اگه عاشق زنده بودنشونی»

چان لحظه‌ای توی سکوت خیره شد به صورت پسرعموی منفورش .. بعد نفس عمیقی کشید و عقب رفت

«فقط بدون... اگه برای هیون یا فلیکس نقشه کشیده باشی .. من خودم می‌دونم چطوری ازت حساب بکشم»

و بدون اینکه بذاره آیدن جواب بده با قدم‌های محکم از اونجا دور شد

پشت سرش صدای خنده‌ی کوتاه و عصبی آیدن پیچید
«ببینیم و تعریف کنیم .. پسرعمو»


-------------

هیههیهیهیهیههیهیهیههیهی
یوهاعاهعععهتهتهتهت

کیف میکنید چه رایتر جذاب و مهربون و به فکر شمام؟؟

برای پارت بعد شرطا رو حتما برسونید
وت ها ۹۰
کامنت ۱۰۰
فالو ها ۲۸۹

کیس کیس به لپاتون

Channel: @mickeyohh

" little doll "Where stories live. Discover now