^ 16 part ^

544 99 77
                                        

ساعت از دوازده گذشته بود

کوچه خلوت شده بود

فقط بوی دود و خاکستر هنوز توی هوا می‌پیچید
جلوی خونه‌ی نیم‌سوخته نوار زرد پلیس کشیده بودن
همه رفته بودن… فقط سایه‌ی دو نفر روی موتور، توی تاریکی خیابون کشیده شده بود

فلیکس پشت هیونجین نشسته بود .. بی‌صدا با چشم‌هایی که دیگه از شدت گریه قرمز شده بودن...
سرشو به پشت شونه‌ی پهن هیونجین تکیه داده بود
اشک‌هاش تو باد سرد شب محو می‌شدن

دوتا دستاش محکم دور کمر هیونجین حلقه شده بود انگار اگر ول کنه دوباره همه‌چی از دست میره

هیونجین تمام مسیر رو با یه دست موتور رو می‌روند و دست دیگه‌ش روی دستای فلیکس بود
آروم نوازشش می‌کرد؛ انگار می‌خواست بگه "منو داری"

وقتی رسیدن خونه.. موتور رو داخل پارکینگ خونه کرد
هیونجین خاموشش کرد و قبل از اینکه چیزی بگه خم شد و به فلیکس کمک کرد پیاده بشه هنوزم دست فلیکس دور بازوی اون بود، لرزون، بی‌رمق

در باز شد

صدای چان از داخل خونه اومد:
«هیونجین؟ بالاخره اومدی؟»

چان برگشت و نگاهش افتاد به اون دو نفر
چشم‌هاش گشاد شد...فلیکس با صورت پف‌کرده و چشم‌های سرخ… شبیه کسی که دنیاشو از دست داده

چان سریع دوید سمتشون ..با دستای لرزون موهای فلیکس رو کنار زد

«خدای من… چی شده؟ چرا حالت اینجوریه؟ گریه کردی؟ کسی  چیزی گفته؟»

فلیکس همون‌جا دوباره شکست
اشک‌هاش مثل سیل از چشم‌هاش سرازیر شد و هق‌هقش بالا گرفت بدنش بی‌اختیار لرزید

هیونجین سریع بغلش کرد ...اروم جوری زمزمه کرد که فقط چان بشنوه:
«بعداً میگم»

چان سرشو تکون میده

و بعد بدون لحظه‌ای مکث ..دستاشو زیر بدن فلیکس برد و اون رو برایداستایل بلند کرد
فلیکس هنوز گریه می‌کرد و سرشو توی گردن هیونجین فرو کرده بود

هیونجین محکم‌تر گرفتش و قدم‌های آروم اما سریع برداشت

در اتاق خودش رو باز کرد و وارد شد... چراغ کم‌نور بالای تخت روشن بود

آروم فلیکس رو روی تخت گذاشت مثل یه چیز خیلی شکننده

خودش هم روی زمین ..درست روبه‌روی تخت نشست و به فلیکس نگاه کرد

فلیکس هنوز هق‌هق می‌زد

هیونجین به صورت خیس از اشک فلیکس نگاه می‌کرد سکوت سنگینی بینشون بود فقط صدای هق‌هق‌های خفه‌ی فلیکس شنیده می‌شد

یه نفس عمیق کشید و صداشو آروم ولی محکم کرد:
«من اینجام ... چان هم اینجاس ...چرا برای دو تا آجر گریه می‌کنی؟ میدونم سخته .. ولی تنها نیستی» نگاهش به اطراف اتاق افتاد و بعد مستقیم توی چشم‌های خیس فلیکس زل زد

" little doll "Où les histoires vivent. Découvrez maintenant