هیونجین صبح زود با موهای شلخته از تخت بلند شد
خونه ساکت بود چند بار صدا زد:
«چان؟؟»
جوابی نیومد
ابروهاشو تو هم کشید .. رفت پایین و همه جارو چک کرد و چند بار شمارهی چان رو گرفت ولی کسی جواب نداد
آخر سر با یه پوف بیخیال شد
رفت آشپزخونه.. برای خودش قهوه و تخممرغ درست کرد و همونطور که سر میز میخورد گوشیشو چک میکرد
«باشه.. نمیخوای جواب بدی نده .. منم کارای خودمو دارم»
نیم ساعت بعد آماده شد و زد بیرون
+++++++++
ساعت هفت شب
صدای باز شدن در خونه پیچید
چان و فلیکس هردو با بازوهای پر از کیسه و جعبه وارد شدن
وسایل از دستشون سر خورد و با صدای خشخش کیسهها روی سرامیک پخش شد .. هر دو ولو شدن وسط هال
نفسنفسزنان
چان دستشو روی قلبش گذاشت:
«قسم میخورم دیگه هیچوقت نمیام خرید...»
فلیکس هم با خنده دستشو جلوی صورتش گرفت:
«این همه وسایل... به نظرت واقعا لازمه؟»
چان غلت زد و به سقف نگاه کرد:
«لازمه؟ لازمه! برای شاهزادهم هرچی لازم باشه میخرم»
و هر دو زدن زیر خنده
چند دقیقه بعد بلند شدن با زور وسایل رو روی میز و توی یخچال و کابینت چپوندن
فلیکس دستهاشو تکوند و گفت:
«هیون خونه نیست؟»
چان که در یخچال رو میبست شونه بالا انداخت:
«از صبح گوشیمو سوراخ کرد با زنگهاش.. فک کنم حوصلش سر رفته .. رفته بیرون یه دوری بزنه»
فلیکس سر تکون داد
درست همون لحظه گوشیش لرزید .. اسم هیسونگ رو دید
جواب داد:
«الو؟»
هیسونگ با صدای همیشگی پرانرژیش گفت:
«فلیکس هیونگ! ببخش که مزاحم شدم ..میدونم امروز مرخصی گرفتی ولی مشتریا مغازه رو منفجر کردن .. میتونی بیای کمک؟»
فلیکس دستشو روی پیشونیش گذاشت نگاه کوتاهی به چان کرد
«باشه... الان میام»
تماس که قطع شد ..رو به چان گفت:
«باید برم مغازه.. شلوغ شده»
چان قیافهی خستهای گرفت:
«باشه... ولی امشبم برگرد ..کمک میخوام .. تنها نمیتونم همهچی رو آماده کنم»
فلیکس کیفشو برداشت
«خبر میدم»
بعد با یه تکون دست خداحافظی کرد و رفت بیرون تاکسی گرفت سمت فروشگاه
-------------------------------------
مغازه دیگه خلوت شده بود هیسونگ و فلیکس هر دو خسته و کوفته روی صندلیها ولو شده بودن
هیسونگ دستشو تکون داد:
«قسم میخورم امروز رکورد زدیم...»
YOU ARE READING
" little doll "
Short StoryGaner: sport , romance , 18+🔞, cool , Bl , badboy , Billionaire , sweet Couple: Hyunlix , ???
