^ 3 part ^

889 130 54
                                        

+ ممنون که تشریف آوردید

زن و دختر کوچولوش با لبخند خدافظی کردن و با کیسه ی
پر از تنقلات از فروشگاه بیرون رفتن

فلیکس لبخندی زد و سمت هیسونگ رفت که داشت فیلم میدید

نزدیک هیسونگ شد و کمی به فیلم نگاه کرد و بعد موهای هیسونگ رو بهم ریخت

و دوباره سمت قفسه ها رفت تا چک کنه چی کمه تا سفارش بده بیارن

تو همون حین رییس فروشگاه اومد و احترامی بهش گذاشتم

سمت من اومد و سلامی کرد

+ سلام قربان .. کاری داشتید ؟

_آره .. راستش فقط با خودت کار داشتم

بعد صداشو آروم تر کرد که هیسونگ نشنوه

_امشب به یه جایی باید سفارشی ببری که خیلی مهمه

+ خب میتونید بدید به هیسونگ ببره اون خیلی بیکار تره و حوصلش سر می‌ره

_ من یه کار مهم رو دست یه بچه نمی سپارم ... میخوای ببری حالا یا نه ؟؟

+ چی باید ببرم ؟؟

مرد لبخندی زد و گفت چند تا ویسکی و شراب و چند تا هم تنقلات

+ویسکی ؟؟

_آره این مرده که اینارو گفته .. یه خرپوله .. من با اون دوستم چند ساله اون بهم سفارش داده بود برای امشب اینارو براش بخرم .. اینایی که قراره ببری اونجا خیلی گرونن .. نصف پول اینا پول کلیه ی من و توسعه

فلیکس چیزی نمی‌گفت و فقط گوش میکرد

+ باشه میبرم .. ساعت چند ؟؟

_ ساعت 9 باید اونارو به اونجا برسونی

+ باشه

+++++++++++++++++

چان بوسه ای روی لب های دختر گذاشت و سمت هیون جین که روی نیمکت های باغ نشسته بود رفت

§هیونیییییی

هیونجین حتی زحمت نداد سرش رو بلند کنه

§چیشده چرا بی حوصله ای؟؟

هیون جین به چان که کنارش نشست نگاهی کرد

_فقط دارم خلوت میکنم

چان سری تکون داد و گفت

§ بیا داخل هوا کمی سرده ... و برات یه سوپرایزی دارم

چان گفت و لبخندی زد و سمت داخل اون خونه ی بزرگ ویلایی رفت که شبیه قصر بود

هیون جین بی تفاوت بلند شد و رفت داخل خونه بی توجه به صدای موزیک و یه عالمه دختر داخل خونه سمت آشپزخونه رفت

شرابی ریخت و لیوان رو سمت لباش برد و کمی خورد

که یهو دختری سمتش اومد که لباس باز پوشیده بود و خط سینش معلوم بود

" little doll "Where stories live. Discover now