با اخم به صفحه نگاه کرد ..بعد تماس رو وصل کرد.. صدای گرفتهش نشون میداد خوشحال نیست
چند دقیقه با صدای پایین حرف زد فقط چند کلمهی کوتاه:
«باشه… میام»
وقتی گوشی رو قطع کرد نگاه کوتاهی به چان و فلیکس انداخت
«من باید برم… طول نمیکشه.. زود برمیگردم»
چان پرسید:
«اتفاقی افتاده؟»
هیونجین کف دستشو بالا آورد، یعنی «نگران نباش».
بعد با عجله رفت سمت اتاقش تا لباس بپوشه
وقتی برگشت چرم مشکی همیشگی تنش بود ..خم شد و گوشیشو برداشت
اول به چان نگاه کرد:
«مراقبش باش»
بعد خم شد کمی نزدیک فلیکس..با لحن محکم اما مهربون گفت:
«زود میام… نگران چیزی نباش .. باشه عروسک؟»
فلیکس فقط تونست سری تکون بده
و هیونجین بدون اینکه چیزی دیگه بگه، از خونه بیرون زد
+++++++++++++++
هیونجین با اخمای درهمرفته جلوی ساختمون نیمهسوخته وایستاده بود
دود هنوز تو هوا سنگینی میکرد افسرها برگهها و یادداشتهاشونو نگاه میکردن
یکی از بازرسها گفت:
«بررسی کردیم .. انگار عمدی بوده…»
هیونجین مشتاشو گره کرد
«عمدی؟ یعنی یکی...اینکارو کرده؟»
افسر سری تکون داد:
«چند تا همسایه گفتن یکی رو دیدن .. اما چهرهش مشخص نبوده .. یه مرد ناشناس، سیاهپوش و هنوز معلوم نیست کی بوده»
چشمای هیونجین تیرهتر شد
اون جوری که دندوناشو رو هم فشار میداد معلوم بود به سختی خودشو کنترل میکنه با صدای گرفته گفت:
«هر کی بوده… پشیمونش میکنم»
بعد از چند دقیقه دیگه طاقت نیاورد و از اونجا دور شد
سوار موتور شد، ولی دلش پر از آتیش بود
-----------------
همون موقع توی خونه:
چان یه عالمه وسیله پخش کرده بود وسط آشپزخونه
ولی فلیکس با یه نگاه کلافه دست به کمر زد
«چان… این آشپزخونه رو با میدون جنگ اشتباه گرفتی؟!»
چان خندید:
«از اونجایی که مهمونی کنسله باید بهت کمک کنم تا حداقل این یکی خوب پیش برهه»
«کمک؟ تو فقط ظرفای کثیف درست کردیی»
و در نهایت ..چان با لذت روی صندلی نشست و فلیکس دستبهکار شد
اون کیک شکلاتی که درست کرد بوی کل خونه رو پر کرد
بعدشم خامه و میوهها رو خیلی با دقت روی کیک چید
YOU ARE READING
" little doll "
Short StoryGaner: sport , romance , 18+🔞, cool , Bl , badboy , Billionaire , sweet Couple: Hyunlix , ???
^ 17 part ^
Start from the beginning
