چان کنار در ایستاده بود و با نگرانی نگاهشان میکرد «میتونم برم براش آب بیارم یا اگه چیزی لازم داشتی؟»
فلیکس سرش را تکان داد. «برو یه دستمال خیس کن بیار»
چان سریع بیرون رفت
فلیکس دستش رو روی پیشونی داغ هیونجین گذاشت و با نگرانی زیر لب گفت: «چرا انقدر احمقی که حتی وقتی حالت بده هم میخوای همهچی رو کنترل کنی...»
هیون جین دوباره لب زد با چشمای خمار خسته و این بار صدایش واضحتر بود: «فلیکس... میشه نری؟...»
فلیکس برای لحظهای نفسش رو نگه داشت بعد آروم گفت: «نمیرم .. هیونجین .. اینجا میمونم»
چان با یک دستمال خیس برگشت فلیکس دستمال رو گرفت و آروم روی پیشونی هیونجین گذاشت
«الان تبت رو پایین میاره فقط یه کم تحمل کن»
هیونجین دیگر چیزی نگفت اما دستش که روی تخت افتاده بود آروم به انگشتای فلیکس نزدیک شد فلیکس متوجهش شد اما چیزی نگفت
«باید داروش رو بخوره»
چان گفت و بطری دارو رو به فلیکس داد
فلیکس به هیونجین نگاه کرد که نیمههوشیار بود کمی خودش رو جمع کرد بعد آروم گفت: «هی .. اگه داروتو بخوری قول میدم کنارت بمونم امشب ... شب رو اینجا میمونم.. پس بخورش باشه؟»
هیون جین چشماش رو نیمهباز کرد با سختی لبخند زد و زمزمه کرد: «قول؟»
فلیکس لبخند سطحی زد «آره قول»
هیونجین آروم دهنش رو باز کرد و فلیکس با دقت دارو رو بهش داد
بعد از چند دقیقه نفسهای هیونجین آرومتر شد
فلیکس کنارش نشست بدون اینکه دستش رو از دست هیونجین عقب بکشه
چان با لبخندی محو نگاهشون کرد و آهسته از اتاق بیرون رفت
تا فضای اون دو رو به هم نزنه
چند دقیقهای گذشت و نفسهای هیونجین آرومتر شد
فلیکس هنوز کنار تخت نشسته بود و نگاهش به صورت آرومشدهی هیون افتاده بود
حالا که تب کمی پایین آمده بود ..چهرهاش رنگپریدهتر به نظر میرسید
فلیکس آهی کشید و در حالی که هنوز انگشتاش در تماس با دست هیونجین بود زیر لب گفت: «واقعا مثل یه بچه رفتار میکنی ... انگار نمیدونی که نباید خودتو تا این حد اذیت کنی»
هیونجین چشماش هنوز بسته بود اما انگشتاش کمی بیشتر به انگشتای فلیکس چسبید
فلیکس خواست دستش رو عقب بکشه اما با دیدن این حرکت کوچک متوقف شد
حس عجیبی داشت… انگار اگر این تماس قطع میشد هیونجین دوباره توی تب و هذیون غرق میشد
همون لحظه صدای چان از در نیمهباز شنیده شد: «فلیکس؟»
فلیکس به سمتش برگشت
چان آرام گفت: «تو هم خستهای… اگه خواستی.. برو استراحت کن من اینجا مراقبش میمونم»
فلیکس مکث کرد
چشمانش دوباره روی هیونجین افتاد که حالا دیگر به خواب رفته بود انگار ناخودآگاه زمزمه کرد: «نمیتونم»
چان با تعجب کمی جلوتر آمد «چرا؟»
فلیکس نگاهش رو از هیون جین برداشت و سرش رو پایین انداخت «نمیتونم برم .. نمیدونم چرا ... اما … انگار اگه اینجا نباشم ... یه چیزی سر جاش نیست»
چان چند لحظه بهش نگاه کرد سپس لبخند محوی زد و گفت: «پس بمون»
و بدون هیچ حرف اضافهای اتاق رچ ترک کرد
فلیکس نفس عمیقی کشید سرش رو به تخت تکیه داد و چشماش رو بست حالا دیگه به چیزی فکر نمیکرد
فقط میدونست… امشب قرار نیست از کنار هیونجین تکون بخوره
___________________________
اینم از ایننن
خب برای پارت بعد
فالو کانال : ۲۵۰ یا ۲۴۰ ( پس اگه فالو ندارید فالو کنید)
لایک : ۵۰
کامنت ها : ۶۰
ممنونمممم از حمایت هاتون 🤭 ✨
YOU ARE READING
" little doll "
Short StoryGaner: sport , romance , 18+🔞, cool , Bl , badboy , Billionaire , sweet Couple: Hyunlix , ???
^ 10 part ^
Start from the beginning
