هیونجین پتو را روی خودش کشید و لبخند شیطنتآمیزی زد «باشه الان میخوابم»
++++++++++
فلیکس بعد از ترک خونهی هیونجین
سعی کرد ذهنش رو از اتفاقات شب قبل دور کنه وقتی به فروشگاه رسید
هیسونگ با همان انرژی همیشگیاش بهش سلام کرد و باهم حرف زدن
چند ساعتی گذشته بود و تا الان مشتری زیادی نیومده بود
«امشب چرا اینقدر تو فکری؟» هیسونگ با شیطنت پرس
فلیکس لبخندی کمرنگ زد و شونه بالا انداخت «چیزی نیست فقط یه کم خستم»
هیسونگ چپچپ نگاهش کرد «نکنه شکست عشقی خوردی بی پسررر ؟»
فلیکس با عجله گفت: «مزخرف نگو»
هیسونگ که از شوخیش راضی بود
چیزی نگفت و مشغول کار خودش شد
با گذر زمان فلیکس هم کمکم در کار فرو رفت و با هیسونگ شوخی میکرد
اما هر از گاهی ذهنش دوباره سمت هیونجین میرفت
ساعت از ۱ شب گذشته بود که گوشی فلیکس زنگ خورد. روی صفحه اسم چان ظاهر شد
«چان هیونگ؟» فلیکس جواب داد
از آن طرف صدای نگران چان آمد
«فلیکس ... هیونجین حالش خیلی بده ! تبش خیلی بالاست ..داره هذیون میگه نمیدونم باید چه دارویی بهش بدم دکتر هم جواب نمیده ... لطفاً زود بیا!»
قلب فلیکس تند شد بدون فکر گفت: «الان میام!» و سریع پیشبندش را درآورد
هیسونگ با تعجب گفت: «چی شده؟»
فلیکس در حالی که از فروشگاه خارج میشد، فقط گفت: «بعدا توضیح میدم!» و با عجله تاکسی گرفت و به سمت خانهی هیونجین رفت نگرانتر از چیزی که میخواست قبول کنه
فلیکس درو زد و بلافاصله باز شد و داخل خونه شد و تند تند سمت بالا رفت
چان با نگرانی به استقبالش آمد
«خداروشکر که اومدی! نمیدونم چی کار کنم، دکتر گفته بود تبش باید پایین بیاد ولی هیچ دارویی قبول نمیکنه بخوره!»
فلیکس به سمت اتاق رفت همین که در را باز کرد قلبش فشرده شد
هیونجین روی تخت افتاده بود صورتش قرمز شده و نفسهایش نامنظم بود
موهاش روی پیشونی خیس از عرقش چسبیده بود و چشمهایش نیمهباز اما بیفروغ بود زیر لب چیزهایی نامفهوم زمزمه میکرد
فلیکس با عجله کنارش نشست «هیونجین؟ هیونجین ..میشنوی منو؟»
هیون جین کمی سرش را تکان داد و چشمهایش روی فلیکس متمرکز شد لبهای خشکش تکان خورد و به سختی زمزمه کرد: « فلیکس؟...»
YOU ARE READING
" little doll "
Short StoryGaner: sport , romance , 18+🔞, cool , Bl , badboy , Billionaire , sweet Couple: Hyunlix , ???
^ 10 part ^
Start from the beginning
