هیونجین خندید و گفت: "بدهیم؟ مگه بهت چی بدهکارم؟"

فلیکس جدی جواب داد: "یه زندگی آروم بدون دردسر"

هیونجین یه لحظه ساکت شد و به فلیکس زل زد .. یه چیزی توی اون جمله بود که برای یه لحظه حس کرد قلبش تکون خورد

ولی خیلی زود اون لبخند شیطونش برگشت و گفت: "پس باید بیشتر مراقبم باشی که زنده بمونم.. درسته؟"

فلیکس بی‌حوصله گفت: "دهنتو ببند و بخور هیونجین"

فلیکس که داشت ظرف سوپ را روی میز می‌گذاشت

به اون نگاه کرد که با چشمای خسته و نیمه‌بسته سرش را روی بالش گذاشته بود

هیونجین خمیازه‌ای کشید و با لحنی آروم اما کمی شیطنت‌آمیز گفت:

"میشه امشب رو پیش من بخوابی تا آروم بخوابم؟.. عروسک؟"

فلیکس ابرویش را بالا انداخت و سریع جواب داد: "چی؟! هیونجین ...حالت خوبه؟"

هیونجین که مشخص بود هنوز اثرات ضعف و خستگی در بدنش مانده .. لبخندی کمرنگ زد و زمزمه کرد: "چون وقتی تو اینجا باشی .. خوابم راحت‌تره"

فلیکس اخم‌هایش را در هم کشید و از روی تخت بلند شد. "شوخی‌ات گرفته؟ معلومه که نمی‌مونم .. شب خوش هیونجین."

قدم‌هایش را به سمت در برداشت اما قبل از اینکه دستگیره را بگیرد صدای خسته و آرام هیون جین متوقفش کرد:

"برو... ولی نمی‌دونم اگه امشب حالم بدتر بشه یا اصلا بمیرم چی کار کنم"

فلیکس ایستاد

نفس عمیقی کشید و چشمانش رو بست

نمی‌خواست گول حرف‌های هیونجین ر‌و بخوره

اما اون لحن صداش
چیزی در دلش را لرزاند بعد از چند ثانیه، بدون اینکه برگردد، گفت:

"مشکل خودته. به من ربطی نداره"

هیونجین لبخندی محو زد و زیر لب زمزمه کرد: "ولی اگه بمونی، شاید فردا اذیتت نکنم"

فلیکس بالاخره برگشت و با شک و تردید نگاهش کرد و خواست از اتاق خارج بشه که چان اومد داخل
چان نگاهی به فلیکس کرد و گفت : داری میری ؟

فلیکس سری تکون داد و همون جور که پیراهنش رو درست کرد گفت « آرع »

چان شونه بالا انداخت «باشه، هر جور راحتی»

«هیونجین با لبخند کم‌رنگی گفت: «واقعا میخوای بری؟

فلیکس نگاهش کرد، اما چیزی نگفت لحظه‌ای مکث کرد، بعد به‌سرعت از کنار چان رد شد و گفت: « بعداً می‌بینمتون»

چان نگاهش را به به ساعت داد ساعت ۹ بود و بعد به هیونجین نگاه کرد «تو چی؟ قصد نداری بخوابی؟»

" little doll "Where stories live. Discover now