هیون جین براش مهم شده بود

+++++++++++++++++

وقتی هیون جین چشم‌هاش رو باز می‌کنه

اولین چیزی که می‌بینه فلیکس که یه گوشه نشسته

سرش پایینه و به نظر میاد داره نفس‌های عمیق می‌کشه.. انگار که داره خودش رو آروم می‌کنه

یه لحظه سکوت توی اتاق سنگینی می‌کنه‌ هیونجین گلوش رو صاف می‌کنه و با همون لحن شوخ و سرکش همیشگی‌اش میگه:

"وای... گریه می‌کردی؟ یعنی انقدر برات مهمم؟"

فلیکس سرش رو بلند می‌کنه.. چشماش یه کم قرمزه، ولی هنوز همون نگاه سرد و بی‌احساس رو داره با خشم، دست‌هاش رو مشت می‌کنه و با صدای لرزون میگه:

"خفه شو! فقط نمی‌خواستم جنازتو تو بغلم اینور و اون ور ببرم"

هیون جین لبخندش پررنگ‌تر می‌شه

با این‌که هنوز درد داره اما نمی‌تونه جلوی خودش رو بگیره که فلیکس رو بیشتر اذیت کنه
با لحنی آروم‌تر، ولی همچنان شیطون میگه:

"آره، معلومه... ولی اگه اینجوریه .. پس چرا هنوز اینجایی؟"

فلیکس دندوناش رو روی هم فشار می‌ده، نفسش رو پرصدا بیرون می‌فرسته .. از جاش بلند می‌شه و بدون اینکه نگاهش کنه می‌گه:

"دیگه حالت خوبه .‌‌.. پس من می‌رم"

اما وقتی می‌خواد از در خارج بشه صدای خفه‌ی هیونجین رو از پشت سرش می‌شنوه:

"مرسی عروسک"

فلیکس برای چند ثانیه سر جاش خشک می‌شه

ولی چیزی نمی‌گه و فقط در رو باز می‌کنه و از اتاق بیرون می‌ره

هیونجین نیشخندی می‌زنه سرش رو به بالشت تکیه می‌ده و زیر لب زمزمه می‌کنه:

"بامزه‌ست... وقتی عصبانی می‌شه بیشتر بهش میاد"

وقتی فلیکس با سرعت از اتاق بیرون میاد
چان که توی آشپزخونه در حال آماده کردن غذا برای هیونجین بوده سرش رو بالا میاره و با تعجب میگه:

"کجا داری میری؟"

فلیکس بدون این‌که کامل بهش نگاه کنه، فقط شونه‌هاش رو بالا میندازه و سرد جواب میده:

"تموم شد، دیگه کاری اینجا ندارم"

چان اخماش رو تو هم می‌کشه .. دستاش رو خشک می‌کنه و سمتش میره

"تموم شد؟! یعنی چی؟ تو به خاطر هیونجین  تا صبح داری گریه کردی و کمکش کردی تا زنده بمونه .. الانم که حالش بهتر شده.. همین‌جوری میری؟"

فلیکس نفسش رو کلافه بیرون میده ..دستش رو توی جیبش فرو می‌کنه و به آرومی میگه:

"من کاری نکردم .. فقط نمی‌خواستم یه آدم جلوی چشمم بمیره... همین"

چان با دقت بهش نگاه می‌کنه .. انگار که دنبال یه چیزی توی صورتش بگرده بعد لبخند کم‌رنگی میزنه و با لحنی که یه جورایی مطمئنه میگه:

"آره ... معلومه"

فلیکس اخماش رو تو هم می‌کشه و قبل از این‌که چان بتونه چیزی دیگه‌ای بگه
از در خارج میشه و میره

چان چند لحظه به در نگاه می‌کنه، بعد سری تکون میده و زیر لب میگه:

"عجیبه..."

ولی بیشتر از این کنجکاوی نمی‌کنه و برمی‌گرده سمت آشپزخونه تا غذای هیونجین رو تموم کنه

_____________

بفرمایید دخترا :)))

اینم از این پارتمون

لطفاً لطفاً لطفاً
کامنت و وت بدید
نمی‌خوام شرط بزارم
پس مجبورم نکنید
❤️❤️

" little doll "Where stories live. Discover now