_ آدرسو بفرست

و با قطع شدن زود شماره ی چان رو گرفت

£بله ؟؟

_ چان من نمیتونم بیام اونجا خودت میتونی اونجا سخنرانی کنی ؟؟

£اما هیونجین این مراسم توعه !! تو باید اینجا باشی

_ یه کار مهمتر از اون دارم

و زود قطع کرد و  موتور رو روشن کرد و از پارکینگ اومد بیرون

_________________

فلیکس  با خستگی به اون عوضی ها نگاه میکرد و تقلا میکرد

ولی طناب ها خیلی خیلی محکم بسته شده بودن

  چسب دهنش داشت اذیتش میکرد

با شنیدن صدای موتور که نزدیک تر میشد
فهمیدن رسیده

یکی از پسرا گفت :اومد

فلیکس با شنیدن این کلمه قلبش تند تند زد و به در نگاه کرد

یکی از پسرا سمت پشت صندلی فلیکس رفت و بقیه هم نزدیک وایساده بود

هیونجین در رو باز کرد و با دیدن پسرا و فلیکس که به صندلی بسته شده بود  اخم غلیضی کرد

و داخل شد

_ اینکارا یعنی چی ؟؟ شما کی هستین ؟؟

| متأسفم که  نتونستی به نمایشگاه بری هوانگ ... خیلی وقت بود برای این روز خوشحال بودی .. و خرابش کردم

و آخر حرفش خنده ای کرد

_برام مهم نیست

| اوه .. واقعا ؟؟

پسر تفنگش رو درآورد و موهای بلوند فلیکس رو گرفت و عقب کشید و تفنگ رو روی سرش گذاشت

فلیکس از ترس چشماشو بست 

هیونجین هم خواست نزدیک بشه که پسره داد زد : اگه نزدیک بشی شلیک میکنم

هیونجین  یه قدم عقب رفت و آب دهنش رو قورت داد و به فلیکس نگاهی کرد

_ چرا فلیکس رو اینجا آوردی .. می‌تونستیم باهم حلش کنیم !

|الان هم میتونیم .. البته راحت تر

پسر به یکی از افرادش اشاره کرد که وارد کار بشه

مرد سری تکون داد و جلو رفت

لباس و شلوار هیونجین رو چک کرد   و تفنگ و چاقوی هیون جین رو درآورد و سمت میز برد

از اینکه هیونجین الان کاملا بدون سلاح بود  منتظر به اونا نگاه کرد

| شنیدم میتونی درد رو تحمل کنی؟؟  از بچگی تخصصت همین بود نه ؟

+ شمارو کی فرستاده ؟؟؟ نیکی ؟؟ چایهون؟؟

| آره شاید یکی از اونا ... ولی الان این مهم نیس

| هوانگ میدونی که ازت چی می‌خوام !!

هیونجین دندوناشو بهم فشار داد و دستاش مشت شد

|زانو بزن و بی حرکت بمون

هیونجین به چشمای ترسیده فلیکس نگاه کرد  و آروم روی زانو هاش نشست

و به پایین نگاه کرد

چهار تا پسر نزدیک هیونجین شدن

هیونجین دقیقا میدونست قراره چه اتفاقی بیوفته پس بخاطر جون فلیکس هم که شده باید این کارو میکرد

و چهار پسر شروع کردن به زدنش .. اونم نه زدن معمولی
 
جوری میزدنش که هیونجین میتونست مزه خون رو تو دهنش حس کنه

لگد های محکم  و مشت های  قوی به شکمش

فلیکس هم که با دیدن این صحنه تقلا میکرد تا یجوری آزاد بشه و به صورت هیونجین که از درد بهم جمع شده بود نگاه کرد که باعث شد اشک هاش از چشماش پایین بیاد

سمت پسر پشتش چرخید و با گریه بهش نگاه کرد و تکون خورد تا بفهمه منظورش چیه

پسر نیشخندی به حال فلیکس زد و بعد به هیونجین نگاه کرد و بعد پنج دقیقه گفت : دیگه بسه

پسرا بلند شدن  و با علامت  ریسشون از اونجا بیرون رفتن

یکی از پسرا سمت فلیکس رفت و با چاغو طناباشو باز کرد  و رفت

فلیکس با باز شدن طناباش  چسب دهنش رو محکم کشید و سمت بدن بیهوش شده هیونجین که از بینی و دهنش خون میومد و کبود شده بود

کنارش نشست و سرش رو گرفت و آروم روی پای خودش گذاشت

+ هیونجین!!

اما هیونجین چشماش باز نشد

فلیکس  با چشمای خیس به  خون های هیونجین نگاهی کرد و با لباس خودش پاکشون کرد و سر هیونجین رو روی سینه ی خودش گزاشت و اشکاش رو ریخت

+ ببخشید .. همش به خاطر منه

++++++++++++++

هایییییییی

چنلمون ۲۰۰ تایی شد 🎀🤌🏻🫶🏻🩷

بخاطر همین امروز پارت رو گذاشتم تا شما هم لذت ببرید

میدونید که من عاشق کامنت ها و وت هاتونم پس این کامنتا هرچقد بیشتر باشه منم انرژیه بیشتری میگیرمممم

پس منتظر ری اکشن هاتونمممم

راستش اون روز که شنیدم فلیکس تصادف کرده واقعا حالم بد شد و وقتی امروز پست گزاشت فهمیدم که حالش بهتر تر شده و البته جذاب تر هم شده بچمممممم

هیونجینم که هیچی دیگه وقتی یادش میوفتم دو روز کما میرم میام .. عوضیییی خیلییییییی هاتههههه
هنوز فردا قراره برنامه اش که فلیکس هم رفته بود با مجری های که دوتاش هم  همجنس گرا بودن  پخش بشههههه

 عوضیییی خیلییییییی هاتههههه هنوز فردا قراره برنامه اش که فلیکس هم رفته بود با مجری های که دوتاش هم  همجنس گرا بودن  پخش بشههههه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اینم که لباس هیون تو این پارت که میخواست بره نمایشگاه

" little doll "Where stories live. Discover now