فلیکس هم ا تمسخر و بی حوصلگی گفت

+ واییی خیلی ترسیدم

پسره چاقوشو درآورد و روی فکم گذاشت که  پسر دیگه داد زد : هی یکاری نکن بعدا خودمون پشیمون بشیم ... زنده میخوایمش

با این حرف چاقو رو دور کرد  و با نیشخند به بقیه ی پسرا نگاه کرد

| کِی قراره بهش زنگ بزنیم؟؟

= پنج دقیقه دیگه

پسره نزدیک صورت فلیکس اومد و گفت : آخییی دوست پسر جنتلمنت وقتی بفهمه که بیبیشو بستن اینجا چیکار می‌کنه .. معلومه میاد نجاتش بده ولی خودش به جاش میمیره

فلیکس با حالت سوالی و تعجب نگاهی به پسر کرد منظورش رو متوجه نمیشد

+ دوست پسر ؟ درمورد کی حرف میزنی

|اوهههه پس سابقه داری نه ؟؟ نمیدونی کدوم یکی از دوست پسرات رو میگم نه ؟

با قهقهه  حرفشو تموم کرد و با انگشتش به پیشونی فلیکس فشار آورد

| منظورم هیونجینه احمق

فلیکس چشماش گرد شد

+ این ماجرا چه ربطی به اون داره .. منو اون حتی دوست صمیمی هم نیستیم .. داری درمورد چه کوفتی حرف میزنیییییی؟؟؟

پسر با پوزخند دور شد و به پسر دیگه اشاره کرد که شماره هیونجینو بگیره

+ هی هیییییی میگم چرااا دارین اونو قاطی میکنین ... منو اون..

پسر چسبی به دهن فلیکس بست و نزاشت حرفش رو کامل کنه

|خفه شو داری سرم رو به درد میاری

________
  Hyunjin:

نگاهی به ساعت کردم ساعت ۴ بود

باید تا یه ساعت دیگه میرفتم نمایشگاه برای معرفی موتور جدیدی که تازگیا روش طراحی کردیم

   تقریبا حاضر شده بودم ساعت مچیم رو انداختم  و عطر تلخم رو زدم و با برداشتن گوشیم  از اتاق خارج شدم و همونطور که از خونه بیرون اومدم سمت پارکینگ رفتم

همون‌طور که داشتم زیر زبونم حرفام رو تمرین میکردم سمت ماشینم رفتم

که یهو گوشیم زنگ خورد

با تعجب به شماره ناشناس نگاهی کردم

آیکون سبز رو زدم

_بله ؟

| مثل یه پسر خوب تا ده دقیقه دیگه به آدرسی که میفرستم بیا

_ تو دیگه کدوم خری هستی ؟

| فقط بدون اگه میای جون فلیکس تو خطره ... دستای بیچاره زخمی شده از بس سعی کرده طنابارو  تحمل کنه

با شنیدن اسم فلیکس  اخمی کرد و  به جای اینکه سمت ماشینش بره تند تند سمت موتورش رفت و روش نشست

" little doll "Where stories live. Discover now