the end

558 87 72
                                    

- دیگه برای هرکاری دیر شده احتمالا زنده نمیمونه .
متاسفم قربان.
& دکتر.....
~~~~~{••}~~~~~

دوستان این پارت آخره🤧🤧😎😎
پارک جیمین::::
& متاسفانه بیمار ها رو از دست دادیم.

+ حالا چه بلایی سر پسرشون میاد؟

- احتمالا می‌ره یتیم خونه.

& آخییی دیدی چقد خوشگل بود؟! خیلی برای مامان و باباش گریه کرد.

+ همینجوری نشسته روی صندلی.

صداهای توی سرش.
دوباره و دوباره تکرار میشد.

روزی که پدر و مادرش رو از دست داد.

& افسر پارک شنیدم مادربزگتون فوت کردن.
تسلیت میگم.

همه شون توی صورتش با لبخند تسلیت میگفتن اما پشت سرش....

+ اوووووو شنیدی؟ مادربزرگ افسر پاک فوت کرده. الان دیگه تنها زندگی می‌کنه درسته؟ خونه مجردی؟ اوووو بیایید مسابقه بذاریم ببینیم کی زودتر مخشو میزنه.

- چرا نمیره با خانوادش زندگی کنه؟

& میگن خانواده ای نداره.

+ هیییییی شنیدید؟ میگن که مادرش با یه مرد فرار کرده پدرشم بخاطر همین سکته کرده....

شایعه های مزخرف....
برای همینم...
برای اینکه صداشون خفه شه.
ماموریت های بیشتر برداشت. خطرناکتر. سخت‌تر.
حتی براش مهم نبود که ماموریت راجب چیه....

با بشکنی که جلوی صورتش خورد به خودش اومد و بی احساس به ساتور نگاه کرد.

یه چاقو دستش بود.

+ چه چاقوی قشنگی. اندازه زیباییش تیز هست؟

- می‌خوام رو تو امتحانش کنم.
من ازت خوشم میاد این مسئله بخاطر اشتباه تو نیست بخاطر جئون جونگکوکه پس منو سرزنش نکن.

+ خل شدی؟ اگه با جئون مشکل داری با خودش حل کن. اینکه من به جای اون مجازات بشم تصمیم توعه.
اما....

در ادامه نیشخند سردی زد و به زنجیر های دورش نگاه کرد.

+ اهمیتی نمیدم.

- میخواستم مثل عزیزی که جونگکوک کشت تورو هم بکشم.
اما گفتم که ازت خوشم اومده فقط گلو تو میبرم.
نگران نباش سریع انجامش میدم.

+ باشه. انجامش بده.

حقیقتا ساتورو از تعجب خشکش زده بود.
امگا به اون تخسی به همین راحتی کوتاه اومده بود؟!

+ البته یادت نره.

با دقت به امگا نگاه کرد.

+ برمی‌گردم تسخیرت میکنم.

ساتورو بلند زد زیر خنده.
تمام افرادش هم ناباور به امگا نگاه میکردن.

- بی صبرانه منتظر میمونم.
خب دیگه تکون نخور تا با یه خراش تمومش کنم.

Disaster LifeWhere stories live. Discover now