nightmares

572 124 31
                                    

+چی منو کنترل میکنه؟!
کابوس هام؟ یا خودم؟
وحشتناکه.
-پارک جیمین.

~~~~~{$$}~~~~~
جیمین::

بی حوصله به دکتر روبه روش نگاه میکرد.
این چندمین دکتر بود؟!
تمام این هفته همینجوری بود از این بیمارستان به اون بیمارستان و مراکز درمانی.
روانشناس های مختلف متخصص های مختلف.
هیچ دلیلی برای شرایط عجیب بدنش نبود.
هیچ دلیلی برای در حال مرگ بودن گرگش نبود.
و هیچ دلیلی هم برای خواب های وحشتناکش نبود.
جواب آزمایشی که پیش دکتر کیم داده بود هم اومد.
هیچ دارویی توی خون اون نبود. هیچی.
دکتر کیم می‌گفت حال بد گرگش احتمالا بخاطر خاطرات و حوادث گذشته اس و برای درمان باید با اونا کنار بیاد.
جیمین چیزی یادش نمی اومد یونگی هم چیزی نمیدونست پس راهی برای درمان نبود.

اینجوری شد که برای حالت عجیب مغزش و فراموشی اش رفت دکتر....
اما هیچکدوم هیچ راه حلی نداشتن.

از اونجایی که مغزش فعلا مشکلی ایجاد نکرده بود تصمیم گرفت برای اون کابوس ها بره دکتر اما بازم......
نتیجه ای نداشت.

مضمون تمام اون خواب ها یه چیز بود  یه جیمین که احتمالا صاحب اصلی بدنه جلوی چشماش خودکشی میکنه ، گرگ سفیدی که بهش حمله می‌کنه ، و یه دفعه بیدار میشه. دیگه اون گرگ قهوه ای رو ندیده بود.

توی این یه هفته فقط سیگار می‌کشید می‌خوابید غذا میخورد می‌خوابید با بک حرف میزد می‌خوابید و...... تکرار.

دنبال اون کاری که جیوون میخواست براش جور کنه هم نرفته بود. فعلا یونگی بنظر متهم نبود.

~ خب آقای پارک لطفا این دارو ها رو مصرف کنید. جلسه امروز تموم شده.
+اوه ممنون دکتر.

با عجله بیرون رفت سوار ماشین شد و برگشت خونه.

@بله آقای مین متوجه شدم نمی‌ذارم بره دانشگاه.

با شنیدن حرف بکهیون سر جاش وایساد. چرا تا میخواست بهشون اعتماد کنه مشکوک میزدن؟!

حالا که نمیخوان بره دانشگاه با تمام میل و علاقه می‌رفت.

برگشت و درو محکم زد بهم.

@اوه آقای جیمین خوش اومدید.
+اوه بک خیلی خسته ام. فردا کلاس دارم؟

@خب راستش ارباب مین گفتن بخاطر شرایط لازم نیست برید دانشگاه.

دلیلش این بود؟ یا چیز دیگه؟ حس ششم لعنتیش می‌گفت دروغ میگه. حالت بدنش که اینو می‌گفت.

+اوه واقعا؟ خدارو شکر میتونم تا ظهر بخوابم. بعدشم بریم رستوران اینطور نیست؟
به وضوح خوشحال شدنش رو دید.
@بله همینطوره.

بعد از شام هرکس رفت تو اتاق خودش خوابید اما جیمین مثل جغد بیدار بود و فکر میکرد.
بهشون یاد داده بودن که از همه چیز مطمئن شن و به هیچکس اعتماد نکنن.
این تقریبا عادتش شده بود. باید چک میکرد. فقط یه سر کوچیک میزد.

جدیدا بخاطر اون کابوس های لعنتی نمی‌تونست بخوابه پس تا صبح بیدار موند و صبح یه نامه برای بک گذاشت که می‌ره خرید.

وقتی رسید دانشگاه و رفت توی کلاس مواجه جو عجیب اونجا شد. متوجه شده بود که توی دانشگاه همه فکر می‌کنند یه بتاس. اونم چیزی نگفت چون حداقل بتا بودن بهتر از امگا بودنه....

اماااا چرا انقد جو عجیبه؟! طبق معمول سر جاش نشست که دید یه یارویی که نمی‌دونست الفاس یا بتا اومد تو کلاس و صداها بالا گرفت.
دوتا دختر پشت سرش داشتن میگفتن
~هی بنظرت چی میشه؟ سری قبل سطل اشغال رو ریخت روش... خیلی جالبه...(نکبت)

جریان چی بود؟

اون یارو که انگار متوجه جیمین شده بود مستقیم اومد طرفش
$عجب رویی داری که اومدی دانشگاه. هر…زه لعنتی.

جانم؟ هرزه؟ صاحب قبلی این بدن با این یارو آشناس؟
لبخند ملیحی زد و با سردی تمام زل زد تو چشمای یارو. اون یارو یکم جا خورد اما از رو نرفت و همچنان وایساده بود بالای سرش و بهش نگاه میکرد. یکی از بالا به پارک جیمین نگاه کنه؟!

بلند شد وایساد.
+تاحالا چندتا مشت بهت زدم؟
و با تمسخر نگاه کرد.
اون یارو کاملا جا خورده بود.

$چی؟ تو بتای عوضی هیچوقت جرات نداری....

خب افسر پارک جیمین قبل از تموم شد حرفش با مشت زد تو دماغش.
+جوابت اشتباه بود. به من میگی هر…زه؟ مادر…فا… کر… بیچ.

بعد به اون یارو که هنوز به خودش نیومده و هنگ کرده بود یه لگد تو اون ناحیه بالای زانو زیر شکم زد.
صورتش سرخ شد و زانو زد. هنوز کافی نبود. چطور جرات داشت به اون، افسر پارک یکی از بهترین‌ها بگه هرزه.
پاشو برد بالا و این بار تو صورتش زد بعد نشست روی شکمش و چندتا مشت هم زد‌.

با نفس نفس بلند شد و وایساد و به شاهکارش نگاه کرد. صورت سرخ و خونی یارو توی چشم بود.
البته قبلا بخاطر اینها به نفس نفس نمیفتاد باید ورزش میکرد.

کنارش زانو زد و موهاشو گرفت.

+دفعه بعدی که دهنت رو باز کنی به چندتا مشت و لگد ختم نمیشه.
لحنش واقعا ترسناک بود و لی یوهان فقط فکر میکرد چه بلایی سر اون بتای لوس که سریع گریه میکرد اومده. از شدت شوک حتی نمیتونست تکون بخوره.

~~~~~{$$}~~~~~
کیم تهیونگ::

-خب؟ اطلاعات بده جیوون.
~بله ارباب. پسری که کمکتون کرد و گلوله رو در اورد اسمش پارک یونجونه. می‌ره دانشگاه و رشته اش هنر های زیباس. زبان انگلیسیش عالیه‌. ۱۹ سالشه. هیچکس رو نداره. اما یه پنت هوس تو برج لیرا داره که واقعا برای یه فرد تنها و یتیم عجیبه. سابقه خانوادگی هم ازش پیدا نکردیم که بگیم یه ارثیه است. با کسی رابطه نداره.  جنسیت ثانویه اش بتاس.....

-وایسا گفتی بتا؟ پنت هوس؟ اون یه امگاس مطمئنم‌. زندگیش عجیبه خیلی عجیب بیشتر بگرد. همه چیزو پیدا کن این اطلاعات دروغ محضه.
-اوه راستی یه رستوران رزرو کن با کوک میخواییم بریم بیرون.
~بله ارباب.

~~~~~{••}~~~~~

خب اینم پارت جدید😘😘😘
بچه ها فهمیدین که لی جیوون همون تهیونگ خودمون بود؟
منظور از کاور بالا سیاه چاله خاطراته😈😈😈

Disaster LifeWhere stories live. Discover now