Shadow

609 143 94
                                    

- نباید به کسی زیاد اعتماد کنی.
تو سختیا فقط خودتیو خودت.
کس دیگه ای نیست.

- طبق معمول اگه درست حدس بزنید فردا ام پارت میذارم. ❤️❤️💜💜😎😎

( عکس کاور چیزیه که جیمین میبینه)

~~~~~{••}~~~~~

کیم سوکجین:::

به ارومی چشم های بنفشش رو باز کرد.

- اوه بیدار شدی عزیزم؟ نگران نباش چیز خاصی اتفاق نیفتاده. حالت خوبه.
درد نداری؟

باز هم اون صدای رو اعصاب.

+ یادمه که لیز خوردم.

به بدنش نگاه کرد.
دستش توی گچ بود و پاش رو با باند بسته بودن.

-خب اره خدمتکار تازه حمام رو شسته بوده.
نگران نباش عزیزم خودم به حسابش میرسم.

+چند ساعت بیهوش بودم؟

- دو روزه.

دو روز؟ حالا که دقت میکرد اون آلفا بر خلاف همیشه خیلی بهم ریخته بود و زیر چشماش گود شده بود.

+حالت خوبه؟
چرا همسر آیندم انقد بهم ریخته شده؟

نامجون همون‌طور که روی کاناپه کنار تخت نشسته بود سمتش خم شد و دستاش رو روی تخت گذاشت.

سعی کرد لبخندی بزنه اما از شدت خشکی لباش ، سوزش عمیقی حس کرد.
اما نمیدونست با همون توجه کوچیک چقدر آلفای سلطنتی از اون خدمتکار بیشتر عصبانی شده.

ذهن نامجون اون لحظه درگیر این بود که عشقش روی تخت بیمارستان هم به فکرش بود. اینجوری که بیشتر عاشق میشد. خیلی بیشتر.

-خیلی بد شدم؟ اصلا نرفتم خونه.

+نگران نباش حتی بهم ریخته ام جذابی.

نامجون لبخندی زد و دستش رو روی گونه جین گذاشت.
کاملا محو شده بود.

اما با جیغ جین به خودش اومد و با چشمای گرد شده به معشوق دل فریبش نگاه کرد.

+ وایسا اگه دو روز گذشته. پس عروسی مون فرداس؟ هرچی ازش میترسیدم سرم اومد. هی میگفتم اگه پام لیز بخوره یا صدام بلرزه چی اما کلا باید با سر شکسته بیام.

و ادای گریه کردن در اورد. مهارت بازیگری یه بتای خاص رو دست کم نگیرید.

- هی نگران نباش میندازیمش عقب تا وقتی که حالت خوب بشه.

+ متاسفم من همه چیو خراب کردم.

- تقصیر تو نبود که.

البته که جین نمیدونست نامجون توی ذهنش به شیوه قتل خدمتکار بیچاره فکر می کرد.

+کی میتونم برگردم خونه؟

- گفتن تا شب باید بمونی.

+ جونی؟

Disaster Lifeحيث تعيش القصص. اكتشف الآن