Golden eyes

679 152 71
                                    

-یه چیزی بگو.
باهات کاری کردن؟
جیمین؟

+ها؟ اونا با من کاری کنن؟؟؟؟

+پارک جیمین.

~~~~~{••}~~~~~
جیمین+
تهیونگ -
جونگکوک ×

پارک جیمین :::

همون طور که چاقو رو به گردن اون عوضی فشار میداد خیره شده بود توی چشماش.

چشماش طلایی بود.
یه طلایی خاص.
خیلی قشنگ بود.

+چشمات خیلی قشنگن.

متوجه شد که جیوون چند لحظه بخاطر حرفش جا خورد.

- نظرت راجب پایین اوردن چاقو چیه؟ حتی اگه منم بکشی کلی بادیگارد هست که بعدش تیکه تیکه ات میکنن.

+می‌دونم. واسه همینم هنوز گلوتو نبریدم. باور کنی یا نکنی معمولا تردیدی ندارم...

×راست میگه تهیونگ هیچ تردیدی نداره مستقیم با مشت میزنه به هدف....

با تعجب به اون یکی نگاه کرد. چرا انقد اون یارو توپش پر بود؟ در ضمن تهیونگ کیه؟!

آروم چاقو رو اورد پایین.

+چرا منو دزدیدی؟
-بذار مارکت کنم.
+مارک؟

محض رضای فا**ک.
جیمین واقعا نگران بود.
نکنه همونه که تو کمیک ها بود؟؟؟؟
اگه همونه که مارک یه چیز نفرین شده است.

صورت جیمین کاملا توی هم جمع شده بود که جیوون یه دفعه زد زیر خنده.

-باور کردی؟ من تو رو مارک نمیکنم اما دوس دارم متعلق به من باشی.

+بنظرم در جواب حرفت فقط یه جواب وجود داره.

بعد این امگا بود بود که به جیوون انگشت وسطش رو نشون داد.

+ببین هیچ نفع و سودی توی متعلق بودن من نیس اما من پولدارم هرچقدر که بخوایی میتونم...
حرفش هنوز تموم نشده بود که دید اون جیوون لعنتی زد زیر خنده.
بلند قهقهه میزد.
اما صدای خندش ترسناک بود.
نمی خندید بهتر بود.

-بنظرت من پول می‌خوام. انقد پول دارم که هر کاری دلم میخواد بکنم.
با دستش صورت جیمین رو لمس کرد.
خیلی آروم انگشتش رو روی لب صورتی رنگش کشید.
لب های امگا واقعا دل انگیز بودن.
جیمین واقعا شوکه شده بود.

+چه مرد نچسب و هیزی هستی لی شی.

-فقط واسه تو. میدونی الان دارم به چی فکر میکنم؟
اینکه لبات وقتی دور عضومه چجوری میشه.
دلم میخواد تا صبح بکنمت و تو با صدات فقط ناله کنی.
دوست دارم ببینم چهرت موقع کام شدن چجوری میشه.
شرط می‌بندم توی همه این مواقع خیلی خوشگل میشی.

اوکی فرض کنید این حرفا رو به یه پلیس بزنن.
اونم نه هر پلیسی.
افسر پارک جیمین .....

اینکه بعدش با چاقو یه خط روی صورت جیوون انداخت یا چقد با مشت و لگد زدش اصلا مهم نبود اون عوضی چطور جرات میکرد راجبش اینطور حرف بزنه؟!
وقتی بادیگارد ها به زور گرفتنش و کشیدنش عقب هم هنوز تلاش میکرد تا بزنتش.
اما رو اعصاب تر از همه خندیدن جیوون بود.

Disaster LifeOnde histórias criam vida. Descubra agora