A piece of cake

521 128 63
                                    

+اونا فکر میکنن ‌من یه امگا یا یه بتای عادی ام؟!
خب بعد از اینکه خون روی صورتشونو شستن میتونن دوباره راجبش فکر کنن.

پارک جیمین.

~~~~~{••}~~~~~

پارک جیمین :::

-نمیتونی توی شرکت کار کنی.

این جمله یونگی مثل صدای ناقوسی برای افکار جیمین بود.

+اوه اونوقت چرا؟

-بیا باهم صادق باشیم. من رقبای زیادی دارم اگه بفهمن که یه برادر امگا دارم.... حتی فکرش هم وحشتناکه.

+هیونگ نگران نباش من از پس خودم بر میام.

-نه نمیشه به جاش میفرستمت شرکت دوستم. باهاش صحبت میکنم که مراقبت باشه.
این چطوره؟

+بهتر از هیچیه.
کی برام یه خونه میگیری؟

-تا دو روز دیگه یه خونه خوب برات پیدا میکنم.

+هیونگ بادیگارد هارو بیشتر کن.

-چی؟ چرا؟

+شاید بخوان یه حرکتی بزنن.

-خودتو تو چه دردسری...

طبق معمول پارک جیمین حرفش رو قطع کرد.

+فکر کنم یه دردسر بد. برام تا شب میتونی اسلحه جور کنی؟ اینجوری شب خوابم نمیبره.

-هووووف جور میکنم.
بریم کافه یه چیزی بخوریم.

+اوه هیونگ ممنون که مهمونم می‌کنی.

~~~~~{30 دقیقه بعد}~~~~~

-یه آفوگاتو با یه اسپلیت موز.

+دوتا آفوگاتو‌‌.

-اما تو چیزای تلخ دوست نداری؟!

+آفوگاتو که تلخ نیست.

چند دقیقه بعد وقتی جیمین موفق شد اون چیز خوشمزه رو بخوره از یونگی جدا شد و سمت خونه رفت.

در طی مسیر دوباره یه تلفن عمومی پیدا کرد.

با تردید شماره رو گرفت.

+لی جیوون؟ جیمینم.

-اوه فکراتو کردی؟ من قرارداد رو آماده کردم.

+خب در اون مورد. دیگه بهش نیازی ندارم.

-چی؟ منظورت چیه نیازی نداری؟ اگه مدارک میخوایی باید کار کنی.

+فکر کنم اشتباه فهمیدی. گفتم دیگه نیازی نیست. ارتباط منو تو براساس منفعت بود درسته؟ من نجاتت دادم و قرار شد تو برام کار به همراه مدارک شناسایی جور کنی.

-نمیتونی الان بزنی زیرش...

با لحن خبیثانه ای گفت
+اوه نقشه هات خراب شد؟!

-منظورت چیه؟

+تو تمام طول زندگیم با آدمایی مثل تو سروکار داشتم. تنها نکته مثبتش اینه که وقتی به چشمای آدما نگاه میکنم یه چیزایی ازشون میفهمم مثلا تو نمیخوایی بهم مدارک و کار بدی. بیام تو عمارت و جام امنه؟! محض رضای فاک فقط دهنتو ببند.

Disaster LifeWhere stories live. Discover now