Part 39 ♡ Teenage Adults!

912 156 109
                                    

های‌دِر. غروب جمعتون بخیر نباتز. *لبخند

به نظرم پارتِ فانیه‌.
به نبات من عشق بورزید لاو‌یو🍒🍫
_________________________________________

آسمان شب، غرق آرامش و مملو از سکوت بود.
نسیم خنکی بین ابر‌های رنگ‌‌ورو رفته می‌رقصید و گاهی، با بازیگوشی به زمین سر میزد.

هنوز ساعات ابتدایی عرض اندام تاریکی بود.
و شهر غرق در نور، تناقضی که زیر نگاه آسمان می‌درخشید.

بیست‌و هشت ساله‌ای که کت و شلوار قهوه‌ای رنگ به تن داشت، از رستوران خارج شد و به قصد پیدا کردن نماینده شب روی زمین، سری چرخوند.
با دیدن قامت جونگکوک که سمت دیگه ای میرفت، آهی کشید و به قدم هاش جهت داد.
موهای خرمائی رنگ مواجش با هر قدمی که برمیداشت روی پیشونیش میرقصیدن و زیباییش رو دو چندان می‌کردن.

- جونگکوک.

پسر دندون‌دندونپزشک با شنیدن صداش بدون اینکه باایسته چرخید و لحظه ای نگاهش رو به موخرمائی داد. اخم های تو هم رفته‌ش برای تهیونگ دوست‌داشتنی بود.

خودش رو به پسر رسوند و باهاش هم‌قدم شد:
- چیکار میکنی؟

جونگکوک با ابرو‌هاش به سمتی اشاره کرد و توجه تهیونگ رو جلب کرد. موخرمائی نگاهش رو دنبال‌کرد و با دیدن دختر‌ و پسر که با آرامش در کنار هم قدم می‌زدن کوتاه خندید. ضربه آرومی به کمر پسری که کنارش قدم برمیداشت زد:
- یوجون دیگه بزرگ شده کوک. باید این حقیقت رو بپذیری.

- نمیخوام!

پسر مومشکی به سرعت غر زد و با اخم به خواهرش نگاه کرد. حسابدار جوون خندید و گونش رو کشید که باعث شد پسر بیشتر از قبل اخم کنه و سرش رو دور کنه.

- اون پسره‌ی عوضی. چطور به خودش اجازه داده به یوجون حتی فکر کنه!؟

تهیونگ به پسر مو‌آبی که با لبخند چیزی رو برای دختر کنارش تعریف میکرد اشاره کرد و با ناباوری گفت:
- اون پسر عوضی که میگی رفیقته کوک.

- دیگه نیست!

غر زد و دست به جیب به دنبال کردن مسیری که طی می‌کردن ادامه داد. موخرمائی نگاهش رو از پسر گرفت و آه کشید:
- یونجین پسر خوبیه.

- یه پسر خوبِ عوضی.

- جونگکوک!
با خنده بازوش رو کشید و نگهش داشت. پسر مومشکی همچنان با اخم به نزدیکی خواهرش و رفیقِ کله بلوبریش نگاه می‌کرد.

- ببینمت.

نگاهش رو به چشم‌های پنهان شده زیر تار‌موهای خرمائی رنگ پدرجوون داد و یادش موند که برای موج موهاش ضعف کنه.

•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•Where stories live. Discover now