هایدِر. غروب جمعتون بخیر نباتز. *لبخند
به نظرم پارتِ فانیه.
به نبات من عشق بورزید لاویو🍒🍫
_________________________________________آسمان شب، غرق آرامش و مملو از سکوت بود.
نسیم خنکی بین ابرهای رنگورو رفته میرقصید و گاهی، با بازیگوشی به زمین سر میزد.هنوز ساعات ابتدایی عرض اندام تاریکی بود.
و شهر غرق در نور، تناقضی که زیر نگاه آسمان میدرخشید.بیستو هشت سالهای که کت و شلوار قهوهای رنگ به تن داشت، از رستوران خارج شد و به قصد پیدا کردن نماینده شب روی زمین، سری چرخوند.
با دیدن قامت جونگکوک که سمت دیگه ای میرفت، آهی کشید و به قدم هاش جهت داد.
موهای خرمائی رنگ مواجش با هر قدمی که برمیداشت روی پیشونیش میرقصیدن و زیباییش رو دو چندان میکردن.- جونگکوک.
پسر دندوندندونپزشک با شنیدن صداش بدون اینکه باایسته چرخید و لحظه ای نگاهش رو به موخرمائی داد. اخم های تو هم رفتهش برای تهیونگ دوستداشتنی بود.
خودش رو به پسر رسوند و باهاش همقدم شد:
- چیکار میکنی؟جونگکوک با ابروهاش به سمتی اشاره کرد و توجه تهیونگ رو جلب کرد. موخرمائی نگاهش رو دنبالکرد و با دیدن دختر و پسر که با آرامش در کنار هم قدم میزدن کوتاه خندید. ضربه آرومی به کمر پسری که کنارش قدم برمیداشت زد:
- یوجون دیگه بزرگ شده کوک. باید این حقیقت رو بپذیری.- نمیخوام!
پسر مومشکی به سرعت غر زد و با اخم به خواهرش نگاه کرد. حسابدار جوون خندید و گونش رو کشید که باعث شد پسر بیشتر از قبل اخم کنه و سرش رو دور کنه.
- اون پسرهی عوضی. چطور به خودش اجازه داده به یوجون حتی فکر کنه!؟
تهیونگ به پسر موآبی که با لبخند چیزی رو برای دختر کنارش تعریف میکرد اشاره کرد و با ناباوری گفت:
- اون پسر عوضی که میگی رفیقته کوک.- دیگه نیست!
غر زد و دست به جیب به دنبال کردن مسیری که طی میکردن ادامه داد. موخرمائی نگاهش رو از پسر گرفت و آه کشید:
- یونجین پسر خوبیه.- یه پسر خوبِ عوضی.
- جونگکوک!
با خنده بازوش رو کشید و نگهش داشت. پسر مومشکی همچنان با اخم به نزدیکی خواهرش و رفیقِ کله بلوبریش نگاه میکرد.- ببینمت.
نگاهش رو به چشمهای پنهان شده زیر تارموهای خرمائی رنگ پدرجوون داد و یادش موند که برای موج موهاش ضعف کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/288623575-288-k248975.jpg)
YOU ARE READING
•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•
Fanfiction- میخوای بخوابی؟ - تو بغل تو شاید.. بلد بود دعوا کنه! همه تو اکیپ جئون بلد بودن! بلد بود بزنه. اما نزد... به پیروی از برادری که دست رو شونه های سان گذاشت... به احترام دختری که داخل اتاق بیهوش افتاده بود... به احترام مادری که بهش سیلی زده بود... ⟡🍒�...