های نباتز🍫🍒
با توجه به کامنتاتون در این مورد لازمه یه توضیح بدم. کیس
تو این نقطه از داستان جونگکوک و تهیونگ هنوز حتی شناخت درستی نسبت به احساساتشون ندارن. و یا اگه دارن نپذیرفتنش. درسته به طور واضح ارتباطشون یه رفاقت ساده نیست؛ اما این چیزیه که من و شما میدونیم و اطرافیانشون.
آره لاس میزنن، همو دوست دارن و.. ولی؛
این یه داستان کلیشه ای نیست که یکیشونو مست کنیم بعد تو عالم مستی همو ببوسن و بعدشم کارشون به جاهای باریک برسه و من بگم ای بابا دیدید چیشد همو بوسیدن! نه. برای ساختن کارکتر ها وقت گذاشتم و دوست دارم اجازه بدم راک کندی با روند خودش پیش بره. تو واتپد فیکایی که از همون پارت اول تو دل همن ریخته! اگه تصمیم گرفتید با نبات همراه باشید -که همیشه حضورتون باعث لبخند قلبم بوده و هست- پس به عنوان نبات دوسش داشته باشید..
وقتی این دونفر هنوز با احساساتشون کنار نیومدن، اینکه اعتراض داشته باشید چرا تاحالا همو نبوسیدن غیر منطقی نیست؟...به نبات من عشق بورزید لاو یو..🍫🍒
_________________________________________Part 29
The sound of laughs
صدای خنده ها
قطرات بارون به آرومی روی سر و صورتِ زمین میریختن و گونه هاش رو سرخ از اشک میکردن. آسمون نه آسمونِ پائیز بود و نه آسمون زمستون.
دلگیریه پائیز رو داشت اما سوز زمستون رو.. انگار کم کم باید منتظر بود تا زمین کت سفیدش رو به تن کنه.صدای گلاویز شدن قطرات بارون و سطح زمین، روحِ قامت بیست و هشت ساله ای -که زیر سایهبان ورودی فرودگاه به ستون آهنی تکیه داد بود- نوازش میکرد و پلک های همیشه خستهش رو مجبور به نزدیک شدن بههم.
روح های زخمی، بهتر از هرکس به کلمات بارون آگاهن. به فریاد ها به نجوا ها به لبخند هایی که با صورت خیس پدید میان.
روح های زخمی، ساعت ها گوش سپردن به نجوای بارون رو برتری میدن به دقیقه ای شنیدنِ صدای خش دار قلب ها..همزمان که چشم باز میکرد نفسش رو بیرون داد و به بخار پخش شده جلوی صورتش نگاه کرد. این هوا.. زمین خیس شده.. صدای سر خوردن لاستیک ماشین روی آسفالت مرطوب و رایحه خنکی که تو سینه هاش حبس میشد..
چه ظهری دل انگیز تر از این ظهر؟ البته شاید جذاب برای یک متولد پائیز و زمستون.نگاهش رو به ساعت مچی کرم رنگش داد. هنوز پنج دقیقه تا نشستن هواپیما وقت داشت اما به هیچ عنوان از زود اومدنش پشیمون نبود. لمس این هوا به وضوح شده بود علت حال خوبش.
حال خوبی که تا چند دقیقه دیگه با حضور شخص دیگه ای چند برابر میشد.تکیهش رو از ستون گرفت و همزمان که وارد سالن میشد با انگشت کوچیکش تار موهای حلقه ای شده ی جلوی چشمش رو کنار زد.
با اعلام فرود پروازی که منتظرش بود سمت جایگاه انتظار رفت و دست هاش رو به آغوش جیب شلوار پارچهای قهوه ای رنگش سپرد.
YOU ARE READING
•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•
Fanfiction- میخوای بخوابی؟ - تو بغل تو شاید.. بلد بود دعوا کنه! همه تو اکیپ جئون بلد بودن! بلد بود بزنه. اما نزد... به پیروی از برادری که دست رو شونه های سان گذاشت... به احترام دختری که داخل اتاق بیهوش افتاده بود... به احترام مادری که بهش سیلی زده بود... ⟡🍒�...