Part 13 ♡ We're Okay...

1.3K 296 149
                                    

فک کردی خیلی ازت خوشم میاد؟ فک کردی عاشق چشم و ابروتم!؟ نه آقای کیم انقدر احمق نیستم!! اون احمقم اگه عاشق توی لعنتی نمیشد الان زنده بود! نفس میکشید میفهمی!؟

بس کن!

نفس میکشید تهیونگ! تو داری نفس میکشی ولی اون نمیتونه!

بس کن...

تو داری نفس میکشی و اون زیر یه خروار خاکه!!

بسه...

بسه!؟ آره بسه! بسه تو دیگه زندگیتو کردی! کیفتو بردی! حالتو کردی بسه! بسه برو گمشو بیرون! از زندگیمون گورتو گم کن! چرا فقط نمیمیری؟! چرا فقط نمیری زیر یه خروار خاک بخوابی!؟ چرا !؟ چرا!؟ چرا نمیمیری کیم تهیونگ!؟!

بسه... خواهش میکن_

خواهش نکن عوضی! ببند دهن کثیفتو! تو حق نداری! تو هیچ حقی تو این زندگی نداری! تو ی احمقی که با‌‌‌‌‌‌ اومدنت گند زدی به زندگیمون! تو ی بدبختی ای ! یه بدبختی ! چرا فقط نمیمیری!؟ چرا فقط نمیمیری تهیونگ چرا فقط نمیمیری!؟

ت...توروخدا ب...بس کن ...

بس نمیکنم! بس نمیکنم! نه تا وقتی جنازتو ببینم !

م..من...

تو این بلارو سرش آوردی! توی لعنتی

خ...خواهش.... خواهش میکنم.... بس کن....

+ هی!

تو فرستادیش زیر یه خروار خاک

بسه.....

+ ته!؟

بسه خواهش میکنم !!

+ ته!؟ تهیونگ!!

× بسه ... بسه خواهش میکنم دست از سرم بردار ....

ازت خسته شدم!.... هممون ازت خسته ایم! چرا نمی فهمی کیم تهیونگ؟ چرا نمیفهمی لعنتی!؟

+ تهیونگ!! به من نگاه کن!! تهیونگ!!

× خواهش میکنم تمومش کن... اسممو.... اسممو نیار ...

+ تهیونگ چیزی نیس داری خواب میبینی آروم باش ته!

× خ...خواهش میکنم...

+ هیششش ته چیزی نیس چشماتو باز کن....

به سختی پلک های لرزونش رو از هم فاصله داد و خودش رو بین بازو های جونگکوک، در حال لرزیدن دید. عرقِ سردِ روی کمرش حس بدی بهش میداد، گر گرفته بود و بیشتر از هرچیزی به استخری از آب یخ نیاز داشت.

نفسهای لرزونش به گردن جونگکوک میخورد و این اعصاب پسر دندون پزشک رو بهم می ریخت.
تمام توانش رو جمع کرد تا صدایی از گلوی گرفتش دربیاره:

× ک...کوک؟

+ آره منم پسر! چیزی نیس!

دست جونگکوک لا به لای موهای خیس از عرقش تکون میخورد و به آرومی نوازششون میکرد.
نمیتونست صورت شخص نوازشگرش رو ببینه، به سختی توی بغلش مچاله شده بود و ذهن خستش اجازه فکر کردن بهش نمیداد. لرزش دست هاش از کنترلش خارج شده بود و این پسر مو مشکی رو میترسوند. اولین باری نبود که تهیونگ رو اینطور سراسیمه میدید، اما از آخرین بار خیلی گذشته بود و حالِ پسر توی آغوشش به مراتب بدتر از هروقت دیگه ای بود.

•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•Where stories live. Discover now