Part 14 ♡ We're Just Sabotaging!

1.3K 272 112
                                    


خب آخه این تهکوک که دقیقا وایب تهکوک نبات رو میدنننن😭 میخوام بمیرم😭

My Heart Is Broken...🍃💔

~•♡♡♡•~

یوروبون 👋🏻
اسامی شخصیت های جدید کاملا فرضی هستن ینی اگه یه وقت خواننده یا بازیگری با این اسم می شناسید منظور من اصلااا اون نیس😃!!

به نبات من عشق بورزید لاو یو 🍫🍒
(اگه کامنت بین داستان نزارید آی دونت لاو یو🤗😂)

_______________________________________

از روی صندلی بلند شد و کنار یونیت ایستاد ، یه لیوان کشید و بعد از پر کردنش کاسه کراشوار رو باهاش تمیز کرد، پنس، سند و بقیه ابزار رو ضد عفونی کرد.
دستکش هاش رو داخل سطل انداخت و بعد از احترامی که به نظافت چی گذاشت از اتاق خارج شد.

گردنش رو چپ و راست کرد و با آرامشی که از خستگی میومد از راهرو ی خلوت رد شد

با رسیدن به اتاق استراحت در رو باز کرد و بی توجه به افراد حاضر در اتاق دمر روی مبل ولو شد، چشم هاش رو بست و آه عمیقی کشید.

_ باز شل شدی که

+ خفه شو یونجین! پسره ی خرشانس
درحالیکه سرش رو توی مبل فشار میداد جواب یونجین رو داد و باعث شد صداش به زور به گوش بقیه برسه.

_ دیگه چه کنیم، شانس میدونه پیش کی بره

_ ولش کن بیچاره رو، جونگکوک ما نیاز نداره بهش یادآوری کنیم چقدر کم شانسه
نامجون گفت و باعث شد صدای خنده دو دختر و دو پسری که دور میز وسط اتاق نشسته بودن به گوش جونگکوک برسه.

+ هیونگ میخوای شما حمایت نکن ازم ها؟ سنگین تره

نامجون خندید و پسر دیگه مجددا خطاب به جونگکوک صحبت کرد:

_ امروز کی به تو افتاده بود؟

+ خفه شو یونجین مگه مهمه!؟ مهم اینه که ما هممون درسامونو خوندیم و به جای دوره پایانی داریم دستیاری میکنیم!!! :/

با غرش جونگکوک همه آهی سردادن ، یکی از دخترا که موهای بلوند داشت سرش رو عقب داد. از پشت صندلیش آویزون کرد و نالید:

_ جونگکوکا~~ مجبور بودی یادآوری کنی چقد بدبختیم!؟

نامجون سرتکون داد و پسری که یونجین فراخوانده شده بود با غصه پیشونیش رو روی میز گذاشت:

_ آه.... این واقعا ظلمهههه~~

_ ولی جدی ما چرا باید اینجا باشیم! بچه های دستیارو کجا میبرن دقیقا که ما باید جاشون اینجا باشیم!؟ اردو!؟

دختر بلوند گفت و اینبار پسر قدبلندی که با لیوان قهوش بازی میکرد لب هاش رو با ناراحتی جلو داد:

•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•Where stories live. Discover now