های بیبیز
آممم خب من میکام و خوشبختم 🖐🏻
🚨نکته مهم اینه که 5 پارت اول حداقل چند لول پائین تر از پارت های بعده، گیج میشید ولی اگه نمیخواین از پارت 6 شروع کنین چون دنبال یه فرصتم تا این چند پارت رو کلا بکوبم از اول بنویسم-
اما گفتنی اصلی، نبات داستانی نیست که همه چی توش سریع اتفاق بیوفته. من دلیلی برای عجله نمیبینم و دوست دارم به شخصیت هایی که برای ساختن تکتکشون قلب و روحم دست به دست هم دادن؛ فرصت بدم .
نبات عمدتا یک داستانِ واقعیت محوره، واقعیت هم پیچییده تر از چیزیه که بشه تو چند جمله جمعش کرد، یا حداقل من دوست دارم بهش اونطور که میخوام و درست بپردازم. سو من قرار نیست به علت کم صبری بعضی روند داستانم رو در تنگنا قرار بدم نباتا *لبخندیکی حرف قشنگی میزد میگفت، به داستان اجازه بدید خودشو کامل نشون بده☝🏻🍫🍒
به نبات من عشق بورزید لاو یو🍒❤
________________________________
نگاهش رو از آسفالت گرفت و به من داد، با ترید لب زد:
- میتونم یه سئوال بپرسم؟
به بینی کوچولوش که بخاطر دمای هوا قرمز شده بود آروم تک ضربه ای زدم:
- فک کنم همین الانشم پرسیده باشی هووم؟
- آ! خب آممم.. میتونم یه سئوال دیگه بپرسم؟
- فک کنم الان یه سئوال دیگه هم پرسیدی هوم؟
سرش رو با خجالت پائین انداخت:
- خب... درسته... با این حساب_
موهای خوش رنگش رو از جلوی چشم هاش کنار زدم و لبخند اطمینان بخشی گوشه لبم نشست:
- بپرس فسقلی دارم سر به سرت میزارم، هرچی میخوای بپرس
- واقعا؟
با چشم هایی ذوق زده که ستاره بارون بودن گفت.- آره نبات بپرس
- ممنونم! ولی قبلش باید بگم که درست نیس سر به سر دیگران بزاری مرد
- شاید ولی من دوست دارم سر به سر تو بزارم
- هوفف... یه راست میرم سر اصل مطلب
- اصل مط_!؟
- خب.. آمم... از من بدت نمیاد بانی؟
- چرا باید از یه فسقلی کیوت و خوردنی بدم بیاد؟ هومم؟
- خب.. آخه بقیه میگن_
- من چیکار به کار بقیه دارم نبات؟ بزا بگن! هرچی دلشون میخواد بگن.
لب هاش پهن شدن و خندید و خب این واسه ضعف من کافی بود:
- بابامم همینو میگه- بابات درست میگه، معلومه بابای فسقلی آدم خوبیه
![](https://img.wattpad.com/cover/288623575-288-k248975.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•
Fiksi Penggemar- میخوای بخوابی؟ - تو بغل تو شاید.. بلد بود دعوا کنه! همه تو اکیپ جئون بلد بودن! بلد بود بزنه. اما نزد... به پیروی از برادری که دست رو شونه های سان گذاشت... به احترام دختری که داخل اتاق بیهوش افتاده بود... به احترام مادری که بهش سیلی زده بود... ⟡🍒�...