فمیلی، نبات اینجاست تا جمعتون رو به آغوش بکشه🍒🍫
پیشنهاد جدیم اینه که با موزیک بخونیدش بیبیز.
چون میدونم اگه موزیکی بگم تنبلی میکنید و بهش گوش نمیدید انجامش نمیدم وگرنه خودم تو چنل میزاشتم براتون. یه موزیک ملایم و مناسب لحظاتی که تو سیاهیِ شب سپری میشن به گوش هاتون هدیه بدید و برید سراغش.و یه نکته دیگه؛ با توجه به شرایط سخت آپ باوجود گیر های واتپد و تنبلی vpn، این پارت در اصل باید نصف مقداری که هست میبود!
من هیچ تصمیمی برای سخت کردن کار خودم نداشتم، اما باتوجه به داستان وقتی مشغول آماده کردن پارت شدم حس کردم اگه بخشیش رو بزارم برای پارت بعد خیلیاتون ممکنه لبهاتون رو بدید جلو و اینشکلی :( بشید.
پس ساعت های بیشتری براش وقت گذاشتم و با چشم غرهیبرنامه هام و اخم های واتپد کنار اومدم تا پارت فقط بخاطر شما طولانی تر باشه.*لبخند
پس لطفا حداقل این پارت سایلنت ریدر نباشید و اجازه بدید با حس رایحه حضورتون منم یکم خستگی در کنم..به نبات من عشق بورزید لاویو🍒🍫
________________________________________
"Part 34;Distress!"
"پریشانی!"
- گودنایت! توله ببر عسلیِ من!- جونگکوک..
با بهت زمزمه کرد و نگاه مبهوتش روی صحنه مقابلش موند. چادری که سال ها بود خبری ازش نبود حالا دوباره روی پشت بوم خونه دست به کمر ایستاده بود. ریسه های رنگی بیشتری نسبت به قبل دور تا دور چادر رو احاطه کرده بودن و این دلیل نورانی بودن فضای پشت بوم شده بود.
نور زرد رنگ چراغ ها، سرمه ای شب رو بوسیده بود و روی کف پشت بوم سایه انداخته بود.
سایه دو قامت بیست و هشت ساله.پسری که لقب سیاهیِ شب رو به دوش میکشید با لبخند ایستاده بود و به نگاهش اجازه نمیداد تماشای چهره روبهروش رو از دست بده.
دوست داشت همین حالا جلو بره و موخرمائی رو توی آغوشش حبس کنه. اما اطمینان داشت دیدن این نگاه مبهوت به لطف کلی زحمتش، قراره خاص و تکرار نشدنی باشه.- تو.. چیکار کردی خدای من..
موخرمائی با بهت آغشته به ناباوری گفت و سبد حصیری رو روی زمین گذاشت.
جونگکوک اما دست به جیب، سرش رو کج کرده بود و با لبخند بهش نگاه میکرد. نگاهش همآغوشیه احساسات بود؛ دلتنگی، خرسندی از تکرار، شیفتگی..
متوجه نبود که با لبخند غرق افکارش شده، تا وقتی که محکم تو آغوش دلچسبی حبس شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/288623575-288-k248975.jpg)
YOU ARE READING
•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•
Fanfiction- میخوای بخوابی؟ - تو بغل تو شاید.. بلد بود دعوا کنه! همه تو اکیپ جئون بلد بودن! بلد بود بزنه. اما نزد... به پیروی از برادری که دست رو شونه های سان گذاشت... به احترام دختری که داخل اتاق بیهوش افتاده بود... به احترام مادری که بهش سیلی زده بود... ⟡🍒�...