Part 6 ♡ Fries!

1.9K 430 48
                                    


از پله های راهروی تنگ پائین رفت و به پیرمرد خوش‌روی پشت میز سلام کرد. آقای لی هان جواب سلامش رو با لبخند گرمی داد. کفش های پسر جوان رو ازش تحویل گرفت و شماره جا کفشی رو سمتش سر داد:
- بیا پسرم.

تهیونگ لبخند گرمی زد و درحالی که شماره رو توی جیب پالتوش سر می‌داد چشم چرخوند تا پسرش رو پیدا کنه.

- سمت دستگاه ها.

در جواب مرد تشکری کرد و بعد از احترام کوتاهی وارد سالن باشگاه شد. سر و صدای بچه‌های کم‌ سن و سال که درون سالن پخش می‌شد، دلیل لبخند پدر جوون شده بود.
نزدیک تر شد و بین رایحه حضور پاک بچه‌ها دنبال پسرش گشت تا اینکه کنار یکی از دستگاه ها با تاپ شلوارک سرمه‌ای رنگی که توی تنش میرقصید پیداش کرد. ایسول این تیپش رو "استایل قهرمانی" صدا میزد چون معتقد بود هربار که از کلاسش برمیگرده نسبت‌ به قبل قوی تر شده.

ایستاد و با لبخند به کوچولوش که با دو وزنه کوچیک صورتی مشغول بود خیره شد. دیدن تلاش پسر شش‌سالش برای بالا آوردن وزنه ها باعث شد کوتاه بخنده. به طرفش قدم برداشت اما درست چند قدمیش متوجه شد الانه که وزنه های سبک، اما سنگین برای پسر کوچولوش از دستش بیوفته.

به سرعت خودش رو بهش رسوند و وزنه ای که درحال افتادن بود سریع تو مشتش گرفت.
روی زانو هاش نشست و نفسش رو با استرس بیرون داد. بعد از گذاشتن وزنه ها روی زمین سرش رو بالا آورد و به چشم های درشت پسرش که در جست و جوی راه فرار بودن خیره شد.
ایسول دست هاش رو پشت کمرش به هم گره زده بود و سعی میکرد با پدرش چشم تو چشم نشه. تهیونگ تقریبا رو زانو هاش نشسته بود و این باعث میشد هم قدش باشه پس این کار پسر کوچولو رو برای نگاه نکردن به چشم های پدرش سخت میکرد.

- خب؟

به آرومی گفت و با لطافت چونه ی پسرک رو جلوی صورتش آورد تا بهش نگاه کنه. ایسول طبق عادتی که از همخونه‌ش گرفته بود لب های صورتیش رو تر کرد و سرش رو پائین انداخت:
- آم.. خب.. من میخواستم که زود تر قوی شم.

تهیونگ گونش رو به آرومی نوازش کرد تا بهش اطمینان بده دعواش نمیکنه و خب کارش نتیجه داد چون پسرسرش رو بالا آورد.

- فندق. اگه الان وزنه میوفتاد رو پاهات چی هوم؟ قرارشد دیگه بدون اجازه مربیت اینکارو نکنی.

ایسول لبه تاپ سرمه‌ای رنگش رو بین دوتا از انگشت‌هاش نگه داشت و سرش رو پائین انداخت:
- آخه میخواستم زودترِ زودتر قوی بشم.

پدرجوون کمر پسر رو گرفت و با کمی فشار، پسر رو تو آغوشش نگه‌داشت. همزمان با بوسه ای که روی موهاش می‌کاشت لب زد:
- الانشم خیلی قوی ای! زورت حتی از بابا هم بیشتره!

‌جمله آخر رو با هیجان گفت و ایسول با چشم هایی که برق میزدن پرسید:
- واقعنی!؟

‌تهیونگ با لبخند بینیش رو کشید و سر تکون داد:
- واقعنیِ واقعنی.

•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•Where stories live. Discover now