Part 19 ♡ little tiger rabbit

1.3K 274 662
                                    


×کوک برو ماشینو روشن کن خواهش میکنم سریع

جونگکوک به سرعت سر تکون داد و بدون اینکه نگاهی به زن و مرد بندازه کتش رو برداشت و با عجله سمت ورودی دوید، بعد از پوشیدن عجله ای کفشش، کفش های تهیونگ رو از جا کفشی برداشت و جلوی پاگرد گذاشت، کتونی های کوچولوی نباتش رو برداشت و باعجله بیرون زد.

تهیونگ به سرعت پسرکی که سخت سرفه میکرد بغل کرد و به زنی که با لبخند نگاهش میکرد توپید:

× میدونستی! میدونستی حساسیت داره، یه آدم چقدر میتونه بی رحم باشه؟! تو مادری!؟ به توام میگن مادر!!!؟

جمله آخر رو با صدای بلندی گفت و تیله های مضطرب و دلگیرش رو به نگاه بی خیال زن داد.
با عجله سمت ورودی دوید و تند تند کفش هاش رو پوشید و بیرون زد. کنار گوش پسرکش زمزمه میکرد که خوب میشه و با نگرانی نفس هاش رو چک میکرد.

جونگکوک دور زد و جلوی پسر حسابدار ایستاد، تا تهیونگ به ماشین برسه خم شد و درماشین رو براش بازکرد. مو خرمایی درحالیکه که حواسش بود سر پسرک توی آغوشش به جایی نخوره با عجله سوار شد.

+ بیمارستان؟

× بیمارستان درمانگاه هرچی

پسر مو مشکی پاش رو روی گاز گذاشت و دنده رو عوض کرد‌. کاش آسمون الان گریه نمیکرد...

قطرات بارون از آسمون میپریدن و روی شیشه ماشین میوفتادن اما صدای دل انگیزشون نمیتونست کاری کنه تا صدای سرفه های پسرکوچولو تو گوش اون دونفر پخش نشه و دلشون رو نلرزونه.

با انگشت سفیدشده از سرماش برف پاک کن رو زد و با دلهره به پسری که پوست پنبه ایش از سرفه قرمز شده بود و به دست پدرش که روی گلوش بود چنگ میزد نگاه کرد.

× فندق... چیزی نیست یکم تحمل کن بابایی یکم

بی اهمیت به چراغ قرمز گاز داد و تو دلش لعنتی به شدت بارون فرستاد:
× تهیونگ صندلی عقب آب هست

پسر دیگه نگاه مضطربش رو به مسیر خیابون و بعد به جونگکوک داد:
× سرفه میکنه

+ بگیر حالا شاید تونستی بدی بهش

فندقش رو به خودش چسبوند و به عقب چرخید تا دستش به آب معدنی که حتی نمیدونست کجاست برسه. جونگکوک با دیدنش چراغ رو روشن کرد و برای مزاحمی که جلوش دور میزد چند بار بوق زد.

تهیونگ آب معدنی رو پیدا کرد و درست نشست:
× فندق؟ فندقی... ایسول بابارو ببین...

ملتمسانه لب زد و جونگکوک از نگرانی بالاخره پوست لبش رو کند. برف پاک کنِ مهربون یکسره چپ و راست میرفت و سعی میکرد حواس پسر کوچولویی که پلک هاش رو بهم فشار میداد پرت کنه.

گردن پسر توی آغوشش رو کمی بالا آورد و سعی کرد چند قطره هم که شده بهش آب بده. موهای پسرک خسته از سرفه رو از روی صورتش کنار زد و پیشونی غرق کرده‌ش رو طولانی بوسید و پاک کرد.

•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•Where stories live. Discover now