آپ...کر...دم... *نفس نفس زدن
*بالا آوردن شستش و نشون دادن لایک حین نفس نفس زدن
*بستن چشمها و افتادن بغلتون🍒🍫
آممم... قضیه از این قراره که این پارت هشت هزار کلمهس... و پارت پر برکتیام هست... *دزدیدن نگاه و تظاهر به بی تقصیری.. خب آخه به میکایی چه مربوط من فقط نشستم نوشتم و وقتی تموم شد دیدم شد هشت هزار تا..
اونایی که داستانو دوس دارن که خوشبحالشونه میتونن حال کنن، اینو هدیهی میکایی درنظر بگیرید برای شروع تعطیلات تابستونه🍫🍒 و اونایی که پارت طولانی خستشون میکنه هم، میتونید یه بخشی از پارت رو الان بخونید و بقیشو بعدا نباتز.نمیدونم چرا ولی دلم میخواد این پارت -که حقیقتا یه نفس نوشتمش- کلی کامنت بزارین درواقع دوست دارم حس و حالی که هرجای این پارت بهتون میده رو کامل بدونم و ازش آگاه باشم.. سعیمو کردم که حسابی حال خوب بهتون بده.. *لب گزیدن و نگاه کردن به تکتکون
به نبات من کلییی عشق بورزید لاو یو🍫🍒
_________________________________________
- اوه، جونگکوکا به دوستات نگفته بودی؟با خنده ی دلبرش پرسید و نگاه سئوالیش رو به جونگکوکی داد که با بهت بهش نگاه میکرد.
پسر مو مشکی رسما نمیدونست چی باید بگه! آب دهنش رو قورت داد:
- آمم..مو خرمائی کوتاه خندید، دستش رو آروم روی ران پسر دیگه زد و رو به جمع گفت:
- مدتی میشه!بی توجه به نگاه بهت زده یونجین و دهن باز مونده نامجون، سرش رو سمت جونگکوک چرخوند و دستش رو دور گردنش انداخت:
- هوم؟ بیبی؟....
~•Part 27•~
Mine!
مالِ من!
- خیلی به هم میان
سانهو درحالیکه مسیر رفتن جونگکوک به دستشویی رو دنبال میکرد گفت و نامجون گیج شده به لیوانش نگاه کرد. جونگکوک که گفته بود دوستشه.. دوستش چرا میگفت دوست پسرشه..؟ دوستش که میگفت دوست پسرشه جونگکوک چرا نمیگفت دوستش دوست پسرش نیست..؟ جونگکوک دوست پسرش بود که وقتی دوستش گفت دوست پسرشه رد نکرد؟ دوستش چطوری شده بود دوست پسرش و نامجون نمیدونست..؟ چرا همچین شد؟
نگاه گیجش رو بالا آورد و به پسر بچه ای داد که بیخیال از اتفاقات دور و بر با تمرکز بستنی شکلاتیشو میخورد.
- هی یونی؟.. از زرافه به بلوبری
سانهو رو به یونجینی گفت که با اخم دست به سینه نشسته بود و لب از لب باز نمیکرد. اینکه حاضر شده بود خودش رو زرافه صدا کنه یعنی میدونست بیرون کشیدن یونجین از هپروت الان سخته..
فرض کنید رفقیتون بدون اینکه به شما بگه رفته باشه تو رابطه و شما هم کاملا اتفاقی متوجه شید درحالیکه که یه پسر بچه که ثمره عشق رفیقتون و دوست پسرشه در حال بستنی خوردن جلوتون نشسته باشه.
YOU ARE READING
•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•
Fanfiction- میخوای بخوابی؟ - تو بغل تو شاید.. بلد بود دعوا کنه! همه تو اکیپ جئون بلد بودن! بلد بود بزنه. اما نزد... به پیروی از برادری که دست رو شونه های سان گذاشت... به احترام دختری که داخل اتاق بیهوش افتاده بود... به احترام مادری که بهش سیلی زده بود... ⟡🍒�...