Joungkook
+ کدوم ابلهی کله صبح زنگ گذاشته!!!!!!!!!!
با صدای گوش خراش آلارم بیدار شدم و به موبایلم حمله ور شدم تا ساکتش کنم. دستامو کنار بالشت بالا کشیدم و کش و قوسی به بدنم دادم.
به خودم تکونی دادم و درحالیکه به وسیله لحاف باند پیچی شده بودم رو تخت نشستم، طبق عادت منگ بودم همیشه طول میکشید تا بعد از خواب ویندوزم بالابیاد، خودم میتونستم قیافه موش کور مانندم رو تجسم کنم.
با لگد سعی میکردم لحاف رو از دور خودم دور کنم و کمی هم موفق بودم ولی به محض بلند شدن از روی تخت زیر پام گیر کرد که با چونه زمین خوردم
+ آخ!! خدا لعنتت کنه!!
_ کوک؟! جئون جونگکوک!!
یوجون از طبقه پائین صدام میکرد و من جدا از زحمتی که برای تحمل صداش میکشیدم باید از لای این لحاف مزخرف هم بیرون میومدم!!
_ کووووووووووووووک!!!!
با اعصاب خوردی در اتاقمو باز کردم و صبح خوبی رو شروع کردم:
+ هااااااااا !!!!؟ باز مامان اینا رفتن تّوّهُمِ خانم خونه بودن برداشتی!!!
همزمان با پائین رفتن پله ها غر غر میکردم، خواستم برم سمت آشپزخونه که یادم اومد دست و صورت عزیزم رو نشستم.
مسواکم رو سرجاش برگردوندم ، بار دیگه دستی به آب زدم و موهای روی پیشونیم رو با انگشتام عقب فرستادم. تو آینه نگاهی به خودم انداختم:
+ جئون جونگکوک.... تو واقعا معیار های زیبایی جهان رو جابه جا کردی....
در دستشویی باز شد و یوجون دست به کمر تو چارچوب ایستاد!
+ اینجا اتاق نیس عزیزم سرویس بهداشتیه نظرت چیه قبل ورود در بزنی؟
بی توجه به حرفم غرید:
_ اگه تعریف کردن از قیافه خوشگلتون تموم شد ممنون میشم تشریف بیارید بیرون
پوزخند زدم. دستی رو شونش گذاشتم و بعد از دادن دلگرمی برادرانه راهی آشپزخونه شدم:
+ خیلی خوبه که من بدون مالوندن هزار تا چیز به چهرم، خدادادی زیبام.. نه خواهر گلم؟
_ یاا !
ریز ریز خندیدم و پشت میز نشستم، با توجه به عدم حضور مادر صبحانه امروزمم مثل هرروز شامل شیرموز عزیز و پن کیک های نیمه سوخته خانم میشد. نتونستم تحمل کنم و زیر لب غرزدم:
+ بدبخت شوهرت... به نظرم هیچ وقت ازدواج نکن یو...
_ ها!؟ صدات نمیاد اینجا! بلند تر بحرف
+ هیچی ! میگم این پن کیکا یه شکل خاصی دارن خیلی باید براشون زحمت کشیده باشی! ممنونم!
_ یه داداش که بیشتر ندارم نوش جونت
+ .... اوهوم :|
~•♡♡♡•~
YOU ARE READING
•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•
Fanfiction- میخوای بخوابی؟ - تو بغل تو شاید.. بلد بود دعوا کنه! همه تو اکیپ جئون بلد بودن! بلد بود بزنه. اما نزد... به پیروی از برادری که دست رو شونه های سان گذاشت... به احترام دختری که داخل اتاق بیهوش افتاده بود... به احترام مادری که بهش سیلی زده بود... ⟡🍒�...
