Part 28 ♡ The Reason Of My Smiles..

1.6K 287 403
                                    

جیگرتون اینجاااس👋🏻🍫🍒

دلم براتون تنگ شده بود🤏🏻 و تا یادم نرفته، *انداختن مدال نقره‌ایه شکلات گیلاسی گردن بعضیاتون
این واسه کامنتای پارت قبله☝🏻 کاملا متوجه شدم که بعضیاتون بخاطر حرفم واقعا سعی کردید بیشتر کامنت بزارید و این برام خیلی قشنگ بود *لبخند دندونی

پارت طولانیه. لطفا اگه خستتون میکنه همش رو یک دفعه نخونید🖐🏻 کلمات و جملات این پارت از اونایی هستن که پشت خودشون کلی حرف دارن! پس به قلب خودتون اجازه بدید تا همشون رو درک کنه💕

به نبات من عشق بورزید لاو یو🍒🍫
________________________________________

-Part 28-
The Reason Of My Smiles
دلیلِ لبخند هام..



‌ فضای بار رو دوست نداشت، همیشه با گذروندن اوقاتش اونجا احساس دلگیری پیدا میکرد. با دوست، رفیق یا همدانشگاهیاش بار میرفت اما اون آدمی بود که دوست داشت شب تا صبح باهاشون تو طبیعت ول بچرخه تا اینکه تو یه چهار دیواری با سقف کوتاه حبس بشه. ترجیح میداد تو فضایی نفس بکشه که به جای بوی سیگار، رایحه دلنشین قهوه رو تو سینه هاش حبس کنه.
اون همچین آدمی بود و دوست داشت با کسی معاشرت کنه که همینطور باشه.. همونطور که رفیق قدیمیش بود..

همچین آدمی بود اما حالا به تنهایی روی صندلی سخت و سفت، روبه روی بار من نشسته بود و پیک چندم رو مینوشید؟ کی میدونه!

جسم شیشه ای کوچک رو دوباره به لب هاش نزدیک کرد و با بی رحمی به مایع تلخ مزه اجازه داد وارد حلقش بشه.

بهم ریخته بود. عصبانی بود. از زندگیش. از آدم های دور و ورش.
خسته بود از اینهمه دورویی. از اینهمه بی اعتمادی.
از آدم هایی که کنارش میخندیدن و پشت سرش پوزخند می زند.
اون از دورویی متنفر بود و چه میشه کرد؟ مگه نمیگن از هرچی بدت بیاد سرت میاد؟

افکارش به هم ریخته بود. طوریکه لحظه ای به اینطور چیزا فکر میکرد، لحظه ای به اینکه هیچوقت دوست نداشت دوستهاش جز اون حتی با کس دیگه ای دوست باشن و حالا ببین! نزدیک ترین رفیقش یه پسر 6 و 7 ساله داشت!

پوزخندی به افکار پریشونش زد و وزن پیشونیش رو به دست هاش تکیه داد. چرا مغزش چرت و پرت میگفت؟ اون نبات کوچولوش رو دوست داشت و با وجود اون از دیدن رفیقش لذت میبرد. چرا مغزش مسائل رو قاطی میکرد؟ خجالت آوره.

- عااااااااااااا!

کلافه غرید و سرش رو به میزبار کوبید، دفعات دوم و سوم آروم تر.
بارمن با تاسف به پسر مو مشکی نگاه میکرد که سرش رو روی میز بی حرکت گذاشته بود و فیک گریه میکرد. نمی دونست باید بهش بخنده یا بخاطر وضعیت جوانان کشورش نگران شه...

- آجوشیی یکی دیگه پلیییزز

جونگکوک با لحن مثلا درحال گریش گفت و مرد با استفاده از بی حواسی پسر ایندفعه براش آب ریخت!

•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•Where stories live. Discover now