انقدر ووت ندادنتون منو اندوهگین میکنه که دوس دارم شوکولاتامو محکم پرت کنم بهتون😖🍫🍒
کیس داریم، کیس ریز داریم *قر دادن
انگده🤏 اونی که شما میخواین نیس😃 اونی که من میخوام هس😁میکای بد؟
اصلا هروقت ووت هارو درست کردید کیس میدم ولاغیر🤨*اخم گربه ای
به نبات من عشق بورزید لاو یو🍒🍫
_________________________________________
لیوان خالی شده رو روی میز مقابلش گذاشت و راحت تر نشست. نگاهش رو به پسر رو به روش داد که سرش رو پائین انداخته بود و با انگشت هاش بازی میکرد.
_ میدونی ممکن بود آسیب روحی جبران ناپذیری بهش وارد بشه؟... بعد این همه زحمت..
پسر دیگه سرتکون داد. پس آه کشید و ادامه داد:
_ آه.. تهیونگ.. تو به اندازه کافی عاقل هستی، خودت متوجه شرایط پسرت و شرایط خودت هم هستی؛ پس من به تصمیمت احترام میزارم-
تهیونگ درحالیکه که لبش رو میگزید سرش رو بالا آورد و نگاه خجالت زده و پشیمونش رو به چشم های هیونگ شیک داد، پسر دیگه ادامه داد:
_ ولی این احترام تا جایی تداوم پیدا میکنه که تصمیماتت آسیب و تبعات مخربی نداشته باشه. هر کنشی، واکنشی داره درسته؟
تهیونگ آروم مثل پسر بچه هایی که منتظر تنبیهشون بخاطر خوردن بستنی تو سرمای زمستونن سر تکون داد.
هیونگشیک با آرامش توضیح داد:
_ پس ما باید سعی کنیم تو مسیر زندگی، خودمون رو با کنش های غلط درگیر نکنیم که بعد برای رفع نتیجه نادرستش انرژی صرف کنیم.
گاهی هم بعضی کنش ها درستن، ولی جای نادرستی شکل گرفتن.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_ من نمیخوام اذیتت کنم یا تحت فشار بزارمت ، تمام تلاش من اینه که شرایط و فشار رو برات کمتر کنم پسر...
× میدونم هیونگ..
پسر نادم به آرومی لب زد و دوباره سرش رو پائین انداخت. هیونگشیک لبخندی به کودکانه بودن حالات پشیمونیش زد و از سرجاش بلند شد.
جلوی پاهای پسر دیگه روی زانو هاش نشست، با لبخند دست زیر چونش گذاشت و مجبورش کرد سرش رو بالا بیاره.
تهیونگ تیله های غمگینش رو به چشم های روشن پسر رو به روش داد:
× من.. نمیخواستم که-
_ هی..
هیونگشیک لبخند اطمینان بخشی زد:
_ گفتم که، دلایلت رو گفتی منم بهت حق میدم، قرار نیست بخاطر وفادار بودن و مهربونیت توبیخت کنم! ولی مهربونی هم حد و اندازه ی خودش رو داره و جای خودش.
بهت نمیگم مهربون نباش، یا بزن زیر قولت! قبلا بار ها در این مورد صحبت کردیم باهم، اگه لازم باشه بازم صحبت میکنیم، من فقط ازت میخوام قبل تصمیم گیری به منم اطلاع بدی تا جوانب تصمیمت رو در نظر بگیریم..
YOU ARE READING
•|𝚁𝚘𝚌𝚔 𝙲𝚊𝚗𝚍𝚢🍩|•
Fanfiction- میخوای بخوابی؟ - تو بغل تو شاید.. بلد بود دعوا کنه! همه تو اکیپ جئون بلد بودن! بلد بود بزنه. اما نزد... به پیروی از برادری که دست رو شونه های سان گذاشت... به احترام دختری که داخل اتاق بیهوش افتاده بود... به احترام مادری که بهش سیلی زده بود... ⟡🍒�...
