part 5

753 144 187
                                    

-جونگکوک باید همین الان این خونه رو ترک کنی!

متعجب به صورت هیونگش خیره شده بود و حرفی نمی‌زد ، هیونگش زنده بود؟

-صدامو میشنوی؟

-هیو...هیونگ! تو زنده ای؟!

پوزخندی که یونگی به روی لب هاش آوارد رو به چشم دید و برعکس دفعات قبل عصبی نشد.
اون حتی دلش برای پوزخند های هیونگش که ازشون الگو برداری می‌کرد هم تنگ شده بود.

-شوخیت گرفته بچه؟ من یه قولی به خواهرت دادم،یادت که نرفته؟

لبخندی به لب زد و کمی به سمت یونگی متمایل شد.

-میتونم بغلت کنم!

-نه! وقت نداریم ، باید فرار کنیم.

اخمی کرد و نگاهی به اطرافش انداخت. خونه ی تهیونگ بود ولی هیونگش چطوری وارد شده بود؟

-اینجا امنِ! تهیونگ حواسش هست ، اون...

قبل از کامل شدن جمله اش یونگی مچ دستش رو گرفت و از روی کاناپه بلندش کرد.

-توی جهنم وایستادی جونگکوک! متوجه نیستی که شعله های آتیش داره ذره ذره جونت رو میگیره؟

اخمی کرد و با آزاد کردن مچ دستش از حصار انگشت های یونگی ، قدمی به عقب برداشت.

-این مدت که نبودی اون کمکم کرد ، اون باعث شد که من برگردم به خودم ، اون باعث شد که...

-اون کبریت گرفته!

با فریاد یونگی سکوت کرد و سعی در هضم کردن جمله اش کرد.

-اونی که کبریت گرفته برای سوزوندنت اونه...

و سکوت...سکوتی بلند تر از هر فریادی به گوش می‌رسید.

-جونگکوک!

با شنیدن فریاد آشنایی که بی شک متعلق به تهیونگ بود چشم باز کرد و فورا از حالت خوابیده در اومد.

-کابوس میدیدی؟

با دیدن تهیونگ دستی به پیشونی عرق کرده اش کشید و اطرافش رو نگاه کرد.

نبود...یونگی نبود! خواب بود...یا کابوس!

-کوک...خوبی؟

خوب؟ نه نبود...مخصوصا بعد از خواب عجیبی که دیده بود.
با این حال محکم تر از قبل دست تهیونگ رو پس زد و ایستاد.

-با من مثل پسر های نه ساله رفتار نکن ،  بلدم چطوری از پس خودم بر بیام.

باز هم سعی در فرار داشت ، درست مثل دفعات قبل ولی اینبار تهیونگ با سد کردن راهش همچین اجازه ای رو بهش نداد.

-این حصار فاکی رو خرابش کن. نمیبینی منو؟ دارم تمام تلاشم رو میکنم که حالت شاید کمی بهتر بشه!

درست مثل تهیونگ اخمی رو مهمون صورتش کرد و دست به سینه ایستاد.

-کی به تو احتیاج داره؟ من؟ فانتزی های ذهنت رو خراب کن ، چون قرار نیست من برآورده اشون کنم.

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂Onde as histórias ganham vida. Descobre agora